به نام خدایی که در این نزدیکی است
سرگردان سرگردانی های توام
سرگردان چشم های به خون نشسته ات
در پی ظهری آغشته به غزل های عاشقانه
رقص های آنچنینی میان میدان های آذین شده با شمشیر !
سرگردان توام
سرگردان روزهای بی تاب کودکان بی پدر
روزهای زنجیرشده در اسارت شب
روزهای والگی و پروانگی ات دور سرهای بی تن
سرگردان توام
سرگردان لحظه های پیر شده در بی رحمی
لحظه های کرخت شده از سردی بی وفایی
لحظه های سوخته از آتش حقارت و پستی
سرگردان توام
سرگردان پاهای زخمی از زنجیر
دستهای موی کَــــــنان و لبهای مویه کُــــــنان !
سرگردان قلبی پر از اطمینان
سرگردان توام
سرگردان چشم هایی که
جز به سمت منظره های زیبا باز نشد
سرگردان توام
سرگردان سرگردانی های تو !
پ.ن : آه .....از آنچه در تل زینبیه گذشت :((((
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
دستهایش می لرزد
اما قلبش ، هنوز ندیده ام بلرزد
برای چشمان کم سوی او ،
دیدن نور خدا ، اصلا کاری ندارد
نوشتن نمی داند
اما هر روز مشق صفا می نویسد
خواندن نمی داند
اما تمام برگ های کتاب زندگی را
به زیبا ترین صدا خوانده است
در باغچه ی روزهایش
فقط و فقط عمل می کارد
و برای خانه ی دلش
فقط و فقط نگاه خدا را قاب کرده است !
کسی که از خیلی چیزها برای خدا گذشته
و هیچ گاه پشیمان نبوده است
مدتهاست به حضورش تکیه کرده ام !
و به قنوتش دل بسته ام !
و به اطمینان نگاهش ، ایمان دارم
و به ایمانش ، اعتقاد دارم
او از هدیه های بزرگ خدا
برای من است
او شبیه پدرم ..
او پدر من است ...
پ.ن :برای پیرمردی که آرامم می کند همیشه ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
روز دانشجو مبارک
برای دستانت
چیدن میوه های آرزو
برای چشمانت
دیدن زیباترین افق های کامیابی
برای دلت
لمس گرمترین لحظه های آسمانی
برای گامهایت
فرشی همیشگی از بال فرشته
برای روزهایت
آفتابی ترین سمت رویا
برای شبهایت
تماشایی ترین منظره ی ماه
برایت
همه ی خوبی ها ...
همه ی خوبی ها
را آرزو دارم
پ. ن: برای زهرای عزیزم به مناسبت اولین سال دانشجویی اش ....
پ.ن : وقتی می بینمت حس باغبانی را دارم که نهالش به بار نشسته باشد !!!
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
آب در رود به خود می پیچد
بی قرار و شرمسار ...
بی تاب و اندوهبار ....
سالهاست که دیگر نشان زندگی نیست
نماد سر زندگی نیست
سالهاست که فقط مانده است
که جرعه جرعه عطش در گلوی دنیا بریزد
او مانده است تا به آتش جانهای عاشق دامن بزند
مانده است تا بگوید که
شش قطره از این رود ،
اگر بود ...
شش ماهه ای ...
.........
مانده است تابگوید که
چه دلخون شده بود ...
وقتی مشک سقا به سویی
و دستش به سویی افتاده بود.
آب مانده است تا بگوید
جان داده بود بارها ،
بر گونه ی کودکان تشنه ...
از فرط خجالت !
آری !مانده است آب
برای ربودن طاقت ها
مانده است تا مهریه مادری
یادمان فرزند باشد .
مانده است تابگوید :
تا زندگی بر زمین جاری است
آب یعنی
"حسین "(ع)
یعنی
سلام بر حسین (ع)
به نام خدایی که در این نزدیکی است
پر از هق هق پروانه ها
پر از غارغار کلاغ ها ...
خواب های گاه و بی گاه من !
"به دلت بـد راه نده
خواب زن چپ است !"
اصلا تا حالا پرسیده ای چرا
بیشتر روزها
از دنده ی چپ بلند می شوی ؟!
خیلی ساده است:
موجودی که از پهلوی چپ آفریده شده
وخوابش چپ است ،
می تواند آیا از دنده ی راست بلند شود ؟
از خواب می پَـــرَم، هراسان و سراسیمه !
خدا را شکر ،
این افکار همه اش
مال خواب های پریشان قرون وسطاست!!
این روزهای مدرن ،
چه کسی امثال مرا این گونه می بیند ؟
این روزهای رایانه و موشک و ماهواره و اتم
امثال من جایی داریم میان همه ی آدَمــــــــ ها
خدا را شکر خــــواب دیده ام
و باور دارم که خوابهایم چپ است !!!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
عید غدیر خم بر همه ی شیعیان مبارکباد
بر پشته هایی از دنیای کوچک آدم ها
وقتی خورشید ،دستان ماه را بالا برد
بارانی از ستاره
بر دامن برکه ای ریخت
برکه از برکت این اکسیر
تا همیشه ی تاریخ اقیانوس شد!
تا دیر نشده ،
دل به اقیانوس غدیر بزن
اگر هوس دریایی شدن داری!
علـــــــــی یارت !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
ومیان آدم هایی
که مثل خودت هستند
گم می شوی
آدم های مسخ شده در هیاهوی زمان
در جنب و جوش واژه ها
آدم هایی خزیده در سایه ی نورهای مصنوعی
آدم هایی که فقط باتصویر خورشید گرم می شوند
و عکس ماه را ستایش می کنند
آدم های جهانی شده ،
آدم های مجازی شده
آدم هایی که حرف درخت را نمی فهمند
و برایش شعر می گویند
آدم هایی که باران را فقط از پشت پنجره ها دوست دارند
ودرست لحظه ی آواز باران زیر چترها
به خلسه می روند
آدم هایی که رودها را پشت سدها حبس می کنند
و به این طغیان فرو نشسته
به این روح سرکش در بند
عشق می ورزند
این روزها
آدم دیگر حتی آن آدم رانده شده از بهشت نیست
آدم این روزها
از زمین هم رانده شده
آدم به حبس ابد در زندان خودخواهی محکوم شده
آه آدم ها از دنیای شما خسته ام ...
پ. ن: زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
به نام خدایی که در این نزدیکی است
همه ی سرزمین ها برایت مقدس است
...همیشه برای تو ذیحجه است
هر چند هیچ گاه مستطیع نبوده ای !
اما همیشه هروله کنان
میان زمین و آسمان
سعی کرده ای
به صفا برسی ...
همیشه تو را دیده ام... واله و سرگردان
توی تمام صحراهای مخوف زندگی
به دنبال کسی گشته ای
همان که قرار است
قرار تمام بی قراری هایت باشد !
خودم پرتاب سنگ هایت را دیده ام
به سوی همه ی نماد های تاریکی،
هر چند هردو می دانیم
همیشه هم به هدف نخورده اند!
تو را روزها و شبها در لبیک دیده ام
تو را تمام عمرت در طواف دیده ام
همیشه در فکر قربانی اسماعیل هایت بوده ای
هر چند گاهی قوچ هایی برای خودت تراشیده ای و ...
وهمه ی عید ها گریسته ای که
مباداقصورت را نبخشیده باشند !
سعیت مشکور ، حجت مقبول
دل من !گل من !
پ.ن : دلم هدیه ی خداست بااو همیشه در طوافم!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
جایی در انتهای پرچین های عادت
آبی ترین کرانه های احساس ،
دستان نگاهت را می گیرد !
و لمس واژه های گرم و مهربان ،
دلت را به بهانه ی پرگشودن
به تماشای اقاقی ها می بَرَد ،...
اتفاق های سبز
زندگی ات را پر می کرد اگر
این ها همه خیال نبود !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
از وقتی ثانیه های خسته ی من
از چشمان زیبای تو افتاده اند....؛
.
.
.
بد جور از پا در آمده اند !
حالا به هردری می زنم
که لحظه هایم به چشم بیایند !
که ثانیه هایم از بستر این خستگی مدام برخیزند !
این است که قلم موی دعا را برمی دارم
و آنها را رنگ آبی می زنم
آهـــــــــــ ! عزیزترینم، نگرانم !
رنگ های آبی هم دارند ته می کشند
ومن مانده ام و
طیفی از رنگهای زرد !
همان رنگ های غروب !
ومن مانده ام و من ...!
همان که از چشمان خمار تو افتاده است!
درست مثل برگهای زرد
از چشم درختان خواب آلوده !
پ. ن : خدایـــــــــــــــــا بگذار واژه ها برای خودشان قصه ببافند ،
مباد که روزی از چشمان تو بیفتم !