سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

چرا بغض آلود نگاهم می کنی آسمان؟! 

من فقط از تو باران خواستم... 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار(شعر کوتاه)
+ تاریخ چهارشنبه 91/3/31ساعت 11:5 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

درست وقتی می خواهی کمکت کنند ، 

لکنت زبان می گیرند .

لال می شوند .

اصلا از ذهنت فرار می کنند .

مثل خیلی از دوستانت 

این واژه های بی معرفت !

.

.

پ.ن : امشب یکی از بهترین دوستانم مادرشو از دست داده ...حتی توان گفتن "تسلیت "رو هم ندارم .  

پ.ن : چه قدر سخته نتونی برای زخمهای کسی که دوسش داری التیام باشی .. 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ سه شنبه 91/3/30ساعت 9:48 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

عید بزرگ مبعث مبارک



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ یکشنبه 91/3/28ساعت 3:44 عصر نویسنده جویبار

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است

غروب دریا 

زمزمه می کرد باد،  آرام 

در گوش دریا..

رازی در کار  نبود 

وقتی موج ، دل دریا را چنگ می زد 

و گیسوان آب را به دست باد می داد ...

 

من آبی تر از آسمان بودم 

زلال تر از آب!

خورشید در دریا غرق می شد 

هیچکس حواسش نبود 

جز دل ساده ی من

که کودکانه می ترسید از غرق شدن...

هوا خودش را در حباب جا می داد 

دل به دریا می زد

هوای تو

در کدام حباب جا می گیرد ؟

 

 ساحل ، آرام

دریا ،  آرام

مــــــن  اما طوفانی! 

دلم می خواست غروب کنم 

به شب برسم 

برای دیدن روی ماه تو ...



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ چهارشنبه 91/3/24ساعت 1:14 عصر نویسنده جویبار | نظر

 


به نام خدایی که در این نزدیکی است 
تقدیم به پدرم 

چمدانت مگر چه قدر جا داشت ؟!
تمام شمعدانی های کنار حوض زندگی 
شیشه ی عطر رازقی ها ی احساس 
رنگ های شاد نقاشی های فردا
آواز پر نشاط چکاوک های آرزو ...
...چمدانت مگر چه قدر جا داشت ؟
پ.ن : کاش می شد زمان را به عقب برگرداند
آن وقت تو بودی و روز پدر شادترین روزهای سال بود  
با کیک و شیرینی و کادو 
وبیش از همه لبخندهای مهربان تو 
پ.ن : چه قدر دلتنگتم بابا 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ دوشنبه 91/3/15ساعت 4:37 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

امام خمینی

نگاهت نردبانی بود تا حوالی خدا ...چشم در چشم تو هرکس که می شد آتشفشان دلش فوران می کرد از گوشه ی چشمش ...

دستانت را که تکان می دادی ،انگار همه ی ابرهای دلتنگی را کنار می زدی .آفتاب شادی در دل های خسته مان طلوع می کرد ..

فقط یک اشاره ات کافی بود که دنیایی را جابجا کنیم !

تکیه ات به کدام کوه بود که تکیه گاه محکم عالمی شده  بودی ؟

از کدام چشمه ، عشق نوشیده بودی که دریا دریا عاشقانه می ریخت از کلامت .

اخم که می کردی ، همه ی کوهها می لرزیدند ، مهربان که بودی،گلها همه کم می آوردند 

دلم تنگ روزهایی است امید دیدنت هر روزدلم را مالامال شور و شوق می کرد 

چه قدر جایت خالیست این روزها 

روزهایی که نمی دانم چگونه بعد از تو رنگ وجود گرفتند

روزهایی که رنگ وبوی روز بودن نمی دهند

روزهایی به رنگ شب

روزهای بعد از تو ....

ایام هجر را گذراندیم و زنده ایم هنوز  

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

پ.ن : داغ بی تو بودن همیشه ، همیشه همراه دل های ماست 
پ.ن : راستی اگر نبود ماه که آسمان دلهامان را روشن کند ، چگونه  ای خورشید ، بار فراقت را به دوش می کشیدیم ؟


برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ یکشنبه 91/3/14ساعت 10:10 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است . 

برای پدرم

شب سردی است 
ماه تمام قد در آسمان ایستاده است 
هیچ لکه ای ، ابری ، حتی ستاره ای
جرات نکرده است 
خودی نشان دهد ..
تو نیستی ...
من عجیب یخ کرده ام ! 
[ باز گندم ها صدایت کرده اند 
ریشه ها تشنه اند 
ومن خوب می دانم 
خدا تو را فرستاده است 
برای یاری جوانه ها ]
تو نیستی 
من عجیب یخ کرده ام 
...صدای زوزه ی گرگها
از دور سکوت شب را می شکند 
انگار می خواهد به حکومت مطلق ماه ،
دهن کجی کند! 
می ترسم ..
می ترسم سردت شود 
می ترسم گرگها ...
وای نه !!! 
نفسم توی سینه حبس می شود 
دانه های اشک بی هیچ مقدمه ای
بر گونه ام سر می خورند !
ناگاه !
صدایی سینه ی شب را می شکافد
قژقژ پاشنه ی در ..
وتو می آیی آرام و بی صدا
ومن یواشکی از زیر پتو نگاهت می کنم 
در تاریکی هم می درخشد
چشمان پر امیدت 
 خدا را شکر! سالمی ...
فقط کمی...
صورتت از سرما سرخ شده است
 
چه قدر گرمم!
چه آرامشی دارم
....وقتی برمی گردی بابا !
.....................
پ.ن :
پدری گندم می کاشت
و برکت درو می کرد
دختری همه شب می ترسید
سرما پدرش را در مزرعه اذیت کند ! 


برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ پنج شنبه 91/3/11ساعت 2:44 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است.

تقدیم به مهربانی های همسرم 

برای همسرم

...خودم دیدم !

از دستان آسمان افتاد 

عشقت را می گویم 

درست وسط حوض قلبم 

ماه بودی ...

هنوز هم هستی

گرچه دلم فکر می کرد

ماهی شکار کرده است !

ماه من ، ماهی من ! 

هر چه هستی باش 

روشنی ام باش 

شـــادی ام باش 

تــــــــــو فقط باش !

تــــــــــــو که هستی

آنقدر جسور می شوم

که تا ته هستی می دوم 

تا آخر تغزل سروده می شوم

تا سرچشمه ابرهاسرک می کشم 

و مثل باران

یکریز و بی دغدغه ی باد 

مـــــــــــی بارمـــــــــــــ ! 

تو که هستی 

اقاقی ها را شرمنده ی عطری می کنم

که دوستش داریـــــــــــــ ..

روی طاقچه ی زندگی 

گلدانی از عرفان بنفشه می گذارم ...

عزیزم بمـــــــان برایم 

من پرواز را از دستان تو آغاز کردم 

بمان که اوج بگیرم ...

خیالم هم بی حضور تو می میرد !

 

پ.ن : احساسم به تو آبی است ، حسی به رنگ آسمان 

به رنگ آرامش ، به رنگ کاشی های حوض های قدیمی 

پ.ن : پیشاپیش روزت مبارک همسر عزیزم



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ سه شنبه 91/3/9ساعت 6:8 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که همین نزدیکی است 

ماه رجب

ای خدای آب 

از پس شراره های تشنگی 

ای خدای نــــــــور

بعد لحظـه های تیرگـی 

ای همه امیــــد 

در میان کوچه های خستگی

ای ترنم بهـــار 

در هوای سرد روزهای مردگی 

ای همه ســــــرور 

در شب وصال عاشقی

ای خـــــــدای خـــــوب من

ای خدای جــــــــوی های پر شراب 

پر زنشئه کن پیاله ی مرا !

پ.ن : رجب ، سپیده دم عشقبازی با خداست...تا قدر ِ وصال راهی نمانده است!

پ.ن:تو لحظه های آسمونیتون دعام کنید دوستان خوبم . 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ چهارشنبه 91/3/3ساعت 9:23 صبح نویسنده جویبار | نظر

 

سیب ِسرخ ِ براق ، 

گاز می زنی ،کرمو ! 

حکایت مردم این روزگار ...



برچسب‌ها: شعرکوتاه
+ تاریخ دوشنبه 91/3/1ساعت 12:28 عصر نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا