سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام او که مهربانی اش گستاخمان می کند

  ...و اگر نبود ستارالعیوبی ات چگونه در میان خلق سر بلند می کردم؟

                          ....«کَم مِن قَبیحٍ سَتَرتَه» ! .....

 


پی نوشت: این پست را در پاسخ بزرگواری  نوشتم که با لطفش مدام شرمنده ام می کند تا بداند که هیچ نیستم !

 


+ تاریخ شنبه 90/3/28ساعت 9:46 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدای مهربانی ها

من آینه , تو آینه , قدم زنان به سوی نور می رویم

                              به سوی چشمه ی حضور می رویم

تکیده ام عزیز من !  مرا به چشمه سار مهربانی ات ببر

ادامه مطلب...

+ تاریخ چهارشنبه 90/3/25ساعت 9:45 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام او که میان هدیه هایش گم شده ایم

هدیه ات را بردار
         هدیه ای نا قابل
                      کادویش را واکن
 
                 هدیه ات بس زیباست:
                                      « آیه ای قرآن است!»
                هدیه ات پاک وزلال
                                         « قطره ای حسرت واشک!»
                هدیه ات کمیاب است
                                          « ریزش نور ودعا ! »  

  هدیه ات را بردار ...
ادامه مطلب...

+ تاریخ سه شنبه 90/3/24ساعت 8:7 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام او که جای همه ینداشتن های من است

   پدرم لبخندی است در چار چوب قاب .

    پدرم خوابی شیرین است که هر لحظه انتظار دیدنش را می کشم.

        پدرم نوازش اشک است در پهنه ی صورتم ....

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: موزون

+ تاریخ یکشنبه 90/3/22ساعت 6:51 عصر نویسنده جویبار | نظر

      از خوشحالی قلبم به شدت می تپید. معلم نگاهی به کتاب انداخت ادامه مطلب...

+ تاریخ شنبه 90/3/14ساعت 8:33 عصر نویسنده جویبار | نظر

 

     هیچ کس به من نگفت پروانه چرا دیگر میلی به گشتن دور شمع را ندارد ؟ چرا بلبل رمقی برای آواز خواندن ندارد؟ چرا عشق به جای آنکه سرخ باشد ، سیاه است؟ چرا بال های کبوتر بسته اند؟ چرا دل ها شکسته؟ هیچ کس به من نگفت باد چرا ابر ها را به این سو نمی آورد ؟ چرا روزها این قدر تیره اند؟ چرا شبهای کویر این قدر روشن است,که ستاره ها دیگر رخ نمی نمایند؟ چرا چشم  ها پنجره ای به سوی آبی آسمان نمی گشایند ؟ آری هیچ کس به من نگفت که این همه بی سامانی از چیست؟ اما دلم میگوید:«اندکی صبر ، سحر نزدیک است ...» و کسی خواهد آمد, که بی سر سامانی ما را سامان خواهد  بخشید . دلم برای آن روز پر می گشاید.

 


+ تاریخ شنبه 90/3/14ساعت 8:30 عصر نویسنده جویبار | نظر


 

      وقتی باران بیاید,چشم هایم را تا انتها خواهم گشود و مانند سهراب ادامه مطلب...

+ تاریخ شنبه 90/3/14ساعت 8:26 عصر نویسنده جویبار | نظر

 

به نام خدا

اولین غم بزرگ دلم

بیست ودو سال پیش درست در همین روز غمی بزرگ, به بزرگی از دست دادن یک خورشید, چون میهمان ناخوانده ای در دلم جای گرفت. . هر سال به یاد آن خورشید که نگاه گرمش دلم را پر از شوق زندگی می کرد؛ قلبم را با پارچه های مشکی یی از جنس عزا و حسرت آذین می بندم . وبا گلاب  اشک جای خالی اش را در روحم شستشو می دهم . وهر سال با خود می گویم  آیا این منم ؟ زنده ؟ چگونه پس از او مانده ام؟ وبا خود می گویم : اگر چه خورشید رخ در نقاب خاک کشیده اما گرمای کلامش همواره ما را در سرمای زمانه حفظ کرده است.

ایام هجر را گذراندیم و زنده ایم هنوز  

   ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

+ تاریخ شنبه 90/3/14ساعت 8:25 عصر نویسنده جویبار | نظر

 

 

ای در دل مشتاقان از یاد تو بستان ها

برحجت بی چونی  از صنع تو برهان ها


+ تاریخ چهارشنبه 90/3/11ساعت 12:0 صبح نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا