یا نورا لیس کمثله نور
به نام خدایی که در این نزدیکی است
به نام خدایی که در این نزدیکی است
درد دلت را برمی داری
از سبد دلتنگی
کنار رود زلال «دوستی» می نشینی
دستت را به آب میزنی
چه قدر سرد است !
باورت نمی شود ...
سکوت چکه چکه از دست لحظه هایت می چکد
یک مشت بغض به صورت دلت می پاشی
بر می گردی
سنگین تر از همیشه ....
پ.ن : از هیچ دوستی دلگیر نیستم
"بازی با واژه ها" بود . همین ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
یوسف لحظه هایم را
به چاه نیستی می اندازند
برادران ناتنی غفلت ....
یعقوب وار مویه می کند دلم !
کجاست عــزیزی که
لحظه های به چاه افتاده ام را بخرد
عزیزش کند ، به پادشاهی نورانیت برساندش ؟
درد نوشت : یا نور المستوحشین فی الظلم
امید نوشت :تمام امیدم را گره زده ام
به نگاه عزیزی که مرا با تمام مهربانی اش به میهمانی خوانده است
به نام خدایی که در این نزدیکی است
شهر را توده ای از سردی یخ
بارش برف سپید
موجی از ابر پراکنده ی درد
در خودش پیچانده !
چه کسی می گوید
حال گل ها خوب است ؟
میوه ها
شوق رسیدن دارند ؟
در و دیوار همه سیمانی است
آه گفتم دیـــــــــــوار !
داد از این فاصله ها
همه ی منظره ها آجری اند
همه ی پنجره ها آهنی اند
وتنفس سخت است !
شعرها بی وزن اند
وغزل ها بی روح !
چه کسی می گوید
که سپیدند همه آینه ها ،
که زلالند همیشه سینه ها ؟
روزگاری قصه ،
این قَدَر شیرین بود
می شنیدم هردم :
آبــــــــــــــــــ یعنی رود !
چشــــــمه یعنی نـــور !
کـــــــوه یعنی مــرد !
گـــــــــــل یعنی زن !
نقطه چین ،یعنی من !
......... یعنی من !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
میلاد حضرت منجی (عج) بر منتظران ظهورش مبارک باد .
ای گل ناز خدا
حس زیبای شکفتن داری؟!
در کدامین بستان؟در کدامین ساعت؟
کاش در لحظه ی زیبا شدنت
من باشم
کاش وقتی که خدا با دستش ،
روی دنیا پاشید ،عطر خوشبوی تو را
من باشم ...
گوشه ای مست تماشای نگاهت باشم
ای زمین منتظر ناز قدومت ! برگرد...
آسمان درتپش از شوق طلوعت! برگرد ...
پ.ن : فرش دلم تیره تر از آنست که زیر پای تو اندازم
پ. ن: .....وهیچ ندارم ... آیا برای کسی که هیچ ندارد؛ امیدی برای نگاه تو هست ؟!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
جویـــــــــــــــ بارم!
بارم همه روشنی است
دَم از نفس سپیده دم گرفته ام
چشمانم را
درست در سر چشمه شسته ام
دستانم ترنم علفزارها را لمس کرده است
دلم نسبتی عجیب با دریا دارد
ابهام یاسی رنگ صبح را
بارها و بارها به تماشا نشسته ام
سرگرمی ام گوش کردن به زمزمه ی ریشه هاست
هر وقت دلم می گیرد
پَر باران را انگار آتش زده اند
می آید و می شوید و
می برد همه ی دلتنگی های مرا
سفر، همسفر روزها و شبهای من است
خوب می دانم که..
زمان جرعه جرعه ی مرا می دزدد
...خیالی نیست !
هرکس آواز مرا بشنود
یاد لالایی های دریا برای مرجانهای سپید می افتد
بازی با کودکان احساس را دوست دارم
مدام در من سنگ می اندازند
موج می گیرم
آرام می شوم دوباره ...
آن ها هم انگار عشقشان فقط اینست
که برگهای زرد وسبز واژه را
به سوی من پرتاب کنند
آنوقت کمی جلوتر آنها را خیس خیس
از من بگیرند
گنجشک ها ی تشنه ی امید
در لحظه های من آب می خورند !
کسی به من آموخته است
از کنار لانه ی مورچه ها آرام بگذرم
صخره های سیاهی مرا نمی ترسانند
اما تب می کنم وقتی مجبورم
بالهای زخمی اندیشه ای را
بر روی دستهایم تشییع کنم ...
گریه می کنم با هوهوی باد
برای مرگ قاصدک های بی خبر !
هرروز ، اقیانوس ، آرام مرا می خواند
مرداب ها هم با نیلوفر وسوسه ها
دام می گسترانند.
زهی گمان باطل !
من نفس درسپیده دم کشیده ام
من همنشینی ماه را چشیده ام
چگونه راهم را به سوی مرداب کج کنم؟
من که پیغام زلال چشمه را برای دریا می برم!
پ.ن :
هیچ وقت از نوشته های طولانی خوشم نمیومده
حق دارید تا نیمه رهاش کنید .
پ.ن :امتحان که داری دوس داری هر کاری کنی مگر درس خوندن
مثلا یه پست بنویسی که انتهایش معلوم نباشد .
پ.ن : تازه دوس داری پ.ن هایش هم از همیشه طولانی تر باشد
پ.ن : تازه دوس داری عکس هم دوتا داشته باشه
به نام خدایی که در این نزدیکی است
درست وقتی می خواهی کمکت کنند ،
لکنت زبان می گیرند .
لال می شوند .
اصلا از ذهنت فرار می کنند .
مثل خیلی از دوستانت
این واژه های بی معرفت !
.
.
.
پ.ن : امشب یکی از بهترین دوستانم مادرشو از دست داده ...حتی توان گفتن "تسلیت "رو هم ندارم .
پ.ن : چه قدر سخته نتونی برای زخمهای کسی که دوسش داری التیام باشی ..