به نام خدایی که در این نزدیکی است
این روزها هرجا که میروی پر است از عکس ها
عکس هایی از همه رنگ ، از همه جنس !
بعضی ها پشت و روی عکسشان یکی است
حتی پشت عکسشان زیباتر است
بعضی ها هم ...
خیلی ها مثل من، دلشان می خواهد
پشت عکس ها را ببینند!
(برعکس خیلی های دیگر!)
این روزها آغاز داستان عکس هاست
خدا کند عکس ها ،
تصویر ِبرعکس ِ آدم ها
نـــ َــ ــباشـنـــد !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
برای چشمهای تو که چراغ خانه ام بود
برای دست های تو که پناه و تکیه گاهم بود
برای دل مهربانت که همدم غصه هایم بود
برای حرفهایت که سرمشق زندگی ام بود
برای لبخندهایت که اوج شادی ام بود
برای نمازهای خالصانه ات که پشتوانه ی روز وشبم بود
برای دعاهایت که همیشه بدرقه ی راهم بود
برای تو دلتنگم
برای تـــــــــو
تا همیشه دلتنگم .
به نام خدایی که در این نزدیکی است
نفس های روحت که به شماره می افتد ،
لحظاتی هست که
دست آرزو پنجره ای می گشاید
رو به دنیایی به آرامی دریا
لحظه هایی که
چشمانت در پی رنگ های آبی
تمام دنیای کوچکت را یک نفس می دود
و برای لمس لحظه های پر طراوت صبح
دستان نگاهت به تمنا دراز می شود
دقایقی همه چیز از حرکت می ایستد
وزمان در روح تو به آرامش می رسد
ومکان چون موج بر ساحل اندیشه ات جان می دهد
برمی گردی ....
دریا طوفانی تر از همیشه است
می گذاری باد آرامش چند لحظه ای را روی سرت خراب کند
باز سیب دنیا را در دستت میفشاری
هنوز تا تهش رانخورده ای ...
پ. ن : ...وضاقت الارض و منعت السماء ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
معلمی روی شانه های من سنگینی می کند
مثل بال روی شانه های پرنده
معلمی دستان مرا توان معجزه می بخشد
مثل کیمیا در دستان کیمیاگر
معلمی چشمان مرا روشنایی می بخشد
مثل خورشید در گستره ی آسمان
معلمی قلب مرا وسعت می بخشد
مثل عشق در دامنه ی یک روح
معلمی مرا برای شاگردانم مبعوث می کند
مثل پیامبری برای یک قوم
معلمی مرا ذوب می کند
مثل شمعی برای فروزندگی
معلمی تمام مرا تسخیر می کند
مثل فرماندهی پیروز در سرزمینی فتح شده !
معلمی مرا مقدس می کند
مثل مثل قلبی که نام خدا از آن گذشته !
پ.ن: هفته ی معلم بر همه ی معلمان عزیز مبارک باد
پ.ن : این روزها به یاد معلمانی هستم که از میان ما رفته اند ، یادشان گرامی و روحشان شاد !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
امروز ازدحام خاکستری ابرها
چشمان آسمان را تیره کرده بود
درست رنگ دلی که مدتهاست در غیبت نور
مانده است
ناگاه کبوتری آمد...
از سمتی که خورشید می آید
و حیاط خانه پُر شد از حس پریدن !
رنگ چشمانش به رنگ مرواریدهای غلتان بود
رنگ اشکهای زلال !
و بالهایش عطری شبیه گلهای رازقی داشت
صدایش مثل آواز قاصدک ها
پر بود از طعم خبرهای خوش !
پاهایش انگار آسمانی ترین جاده ها را
لمس کرده بود
بال که زد، چیزی در هوا چرخ زد
وروی دستانم افتاد ...
بوی زیارت می داد پَــــری که
برایم سوغات آورده بود !
پ.ن :دلم برای امام رضا تنگ شده :(
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
امروز میهمان داشتیم .
میـــهمانانـــی از بهشـت .
به گمانم به دیدار مادری هیجده ساله می رفتند ...
از انحنای جاده های مه آلود انتظار
ازپشت پرچین های دور از دسترس نگاه آدم های خاکی
از راههای پر پیچ و خم سالهای دوری و صبوری
از میان سالهای جامانده در بهشتی به نام جبهه
دو دریچه ،دو پنجره رو به هوای تازه ی تنفس ،
به شهر کوچکمان گشوده شد .
سالها بود که چنین نسیم روحفزایی
مشام گندمزارهای حاشیه ی کویر را نوازش نداده بود ،
و چنین بهاری بر زمستان طولانی دلهامان قدم نگذاشته بود .
امروز استخوان دو ستاره را بر دوش کشیدیم
و در خاک شهرمان دفن کردیم
به این امید که خورشید هر روز صبح از مزارشان بروید
امروز آفتابگردان های شهر
به نورانی ترین و گمنام ترین ستاره ها سلام کردند .
امروز شهرمان نور باران شد !
پ.ن: تشییع دو شهید گمنام در شهر آرادان . خبر را در اینجا بخوانید .
به نام خدایی که در این نزدیکی است
وقتی آیینه ی دل ،
موازی آینه ی سپیده می شد
قله های دست نیافتنی نگاهت
پر می شد از لمس سرانگشتان وصال...
و روح سرکش من
در دریای این بی نهایت ِ تکثیر شده
آرام می گرفت ...
فاصله ها را صله می دادی
به بغض شاعر ی که
باران می سرود
ازابر واژه های خاکستری .
و آسمان ، خاک پای خورشیدی می شد
که از سمت گل های سرخ طلوع می کرد !
پاهایی برای سفر آماده می شدند
سفری برای لمس لحظه های نورانی صبح
برای ادراک رویاهای شبنم
روی دستان نیلوفر
و تماشای سماع بیدهای مجنون شده ،
از آواز بادهای سحرخیز !
و دستانی آماده می شدند
برای کاشتن سبزینگی
در دل تنه های تنومند درختان زمستان زده ،
برای چیدن بهار
از شاخه ی ترد و تازه ی زندگی !
پ.ن : لحظه ها در لمس بی نهایتند که جاودانه می شوند ...
برای لمس بی نهایت ، نیلوفرانه دست به دعا برداریم
به نام خدایی که در این نزدیکی است
قطره قطره بهار،
شبنم وار
می بارد روی باران خورده ترین سمت روح
وشمیم عطر پیرهنت
روی دامن لحظه ها
گل های حسن یوسف می کشد
آیینه ها چاره ای ندارند
تا پر شوند از انعکاس نگاه مهربانت ...
ومن پر از
نارنجی ترین بال های پروانه
پیله ام را جا می گذارم
روی تنه ی سخت ترین روزها
و بال می گشایم به هوای خورشید
هوای خورشید همیشه تازه است !
پ.ن : تقدیم به بانوی مهربانی ها و کرامت ها
حضرت معصومه( سلام الله علیها )
به نام خدایی که دراین نزدیکی است
تاراج خزان
سردی دی...
قنوت های سبز من،
ریشه در خاک کدام آسمان دوانده اند ؟
اشک های دلخون شده
آسمان پر شده از ابرهای بی باران ،...
قنوت های سبز من
سر به آستان مهربانی کدام فصل بارانی ساییده اند ؟
نمکزارهای بی انتها
زخم های باز ، مانده ....
قنوت های سبز من
از مرهم کدام چشمه نوشیده اند ؟
آوازهای قطعه قطعه
گوش هایی بدون حس شنیدن
قنوت های سبز من
دل به آرامش کدام موسیقی سپرده اند ؟
کپکهای روی آرزوها
دلهای بیات شده
قنوت های سبز من
بوی تازگی را از کدام سمت شنیده اند ؟
قنوت های من
فنوت های سرسبز من
بوی دعاهای تازه می دهند
بوی دشتهای همیشه بهار
بوی بالهای فرشته می دهند
به نام خدایی که در این نزدیکی است
پاییز ، بی قرار بر چهره ی دشت می بارد
جاده ای در دور دست نگاه می رقصد
مه آلود و رویایی !
دخترکان آرزو
دست در دست شوق
ترانه ی زندگی را
پر می کنند از قههقهه های بی دلیل...
بی بهانه..
باران ، به اشتیاق خنده های دخترانه شان
از ته دل می بارد !
گنجشکها دلشان می لرزد ،
دخترکان امید اما،
دل توی دلشان نیست !
به خورشید پشت ابر می خندند
و تمامیت مه آلود جاده را پر می کنند از
فانوسهای روشنی
که بر قلب آینده آویزان کرده اند
فردا این فانوسها
خورشید را هم به تماشا می کشاند ..
پ.ن : برای شاگردانم و معصومیت نگاهشان ....