سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

آه ! آدم ها 

که کنارتان نفس می کشم

و سخت نفس کم می آورم؛

کنار شما هوا شکل هوای تهران است 

وقتی باران به فریادش نمی رسد !

آلوده ، سمی... !

 

آه آدم های فرشته صورت ، 

لبخند های مصنوعیتان ، 

مرا به یاد گل های پارچه ای می اندازد 

بی عطر ، بی زندگی !

 

نمی دانید 

چه قدر سردم می شود 

کنار نگاه هایتان !

و چه کویری است 

سرزمین صداقت هایتان

و چه خشک است دریای مهربانی تان! 

 

خم می شود قد اعتمادم

در فراق راستی ودرستی حرفهاتان  

وترک می خورد شیشه ی احساسم 

در یخبندان دورویی هایتان !

 

و می شکند ساقه ی ترد دلم 

در کوران بی معرفتی هایتان !

و گم می شوند رنگ های دنیا 

در نگاه سیاه و سفیدتان ! 

 

مهربانی هایم حلالتان ! 

مهربانی صادقانه ای اگر داشتید ...حرامم باد !

 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ شنبه 92/12/3ساعت 2:13 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

مهر را دوباره می توان چشید 

در کنار بچه های مدرسه 

باز می شود سلام گفت 

باز می شود علیک را شنید 

از دهان باغ پر چنار مدرسه 

 

دسته دسته روشنی

 می شود دوباره کاشت 

در زمین سبز مدرسه 

می توان دوباره رفت

 تا به قله ی امید 

تا کنار دشت آرزو 

 

می توان نهال های تازه کاشت ..

می شود دوباره گـُل درو کنیم

از کرانه های تخته های  چوبی کلاس 

میشود به طاق آسمان 

گل زد و شکوفه ریخت 

می شود گل ستاره را 

باز بی بهانه روی بوم میزها کشید  . 

 

مهر یاد روزهای خوب کودکی است 

یاد روشن معلمان 

یادشان بخیر و تازگی

تا همیشه جاودانه باد 

راه روشن معلمی!

 

پ.ن : با این که سالهاست معلم هستم .

اما هنوز همان احساس کودکیم را به مهر ماه دارم . 

یاد همه ی همکلاسی ها و معلمهای مهربانم بخیر !



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ چهارشنبه 92/6/27ساعت 12:0 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

بیهوده متهم اند

تمام سنگ های عالم 

به بی احساس بودن 

به دلسنگ بودن !

و اگر نبود این سکوت سنگین ،

و این موسیقی بی کلام ،

از پس فزیادهای در گلو مانده شان،

می شد فهمید که چه قدر

مظلومند سنگها !

 

وقتی سنگ هایی هستند..

آنقدر دلنازکند ، 

که به سیلی آرام رود می شکنند 

و دلشان هزار پاره می شود !

 

و سنگ هایی هستند که

وقتی به سوی آب پرتاب می شوند 

غوغا می کنند ،

موج راه می اندازند 

تا ماهی ها رابرای دوری از خطر ،

خبر کنند 

وهستند سنگهایی که آنقدر دلسوزند

که مدام سرمان به آنها می خورند 

تا سر به راه شویم ،

 سنگدل  بودن اتهام بزرگی است

برای سنگها !

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ شنبه 92/6/16ساعت 5:13 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

به نام خدایی که نمی دانم چیست ؟ 

همان خدایی که همیشه ،

همیشه در این نزدیکی است 

به نام او که بهترین رفیق من است 

به یاداو که نسیم است 

جان تازه به این تن است 

به نام او  که جز به نام بلندش آرامش نیست 

و در تن این روزهای  من ،دریغ ! ، آسایش نیست 

قسم به نام بزرگت که خسته ام از دنیا 

قسم به نقطه ی آغاز عشق ، بای بسم الله !

قسم به مهربانی ات ، قفس تنگ است

وشیشه های بلورین ِ قلب ِ خسته ی من  ، 

شکسته ازهجوم بی وقفه ی  سنگ است 

قسم به اسم های بزرگت 

که واژه ها لالند ، 

برای گردن شکسته ای چون من ،

درست عین وبالند !

قسم به عزتت ، عزیزترین ِ منی

قسم به رافتت که بهترین منی !

به قیل و قال من نگاه نکن در این دنیا 

عزیزترین ! تو بهترین ،تو بهترین ، تو بهترین ِمنی !

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ پنج شنبه 92/6/7ساعت 7:23 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

ابرها می گذرند 

نرم و آهسته ،

آرام و بی صدا...

 ابرها،  تازگی ها مرا نمی بینند 

ستارگان را پنهان می کنند 

و روی ماه را می پوشانند 

و قله های احساس مرا لمس نمی کنند !

فریادی از عمق وحودم 

خیز برمی دارد :

"من ساختمان ده طبقه نیستم 

من کوهم ! کوهی پر از احساس !"

و باز برمی گردد و پژواکش در من می پیچد ،

بی آنکه ثمری داشته باشد .

کاش کمی دست از آسمان می شستند 

و دستهای  زمین را می شستند 

این ابرها که خبری از باران ندارند!

 

پ.ن : ابرهایی که باران ندارند ، فقط آسمان را تیره می کنند :(

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ پنج شنبه 92/5/31ساعت 8:43 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

وقتی خورشید خرمن نورش را 

روی شانه ی دنیا می گذاشت 

وقتی ماه نور راز گونـــه اش را 

به گونه ی  دلهـا می پاشـــید 

تو را من آن میانه مـی جـستم 

حتی در سوسوی ستارگان من 

سمت و سوی تو را می کاویدم 

من هر نوری را بوســـــیده ام 

هرشـمعــــی ،هـرچــراغــــی

من حتی کرم های شبتاب را

دیده ام 

چرا که می دانستم 

هر نوری ، طیفی از وجود نورانی توست ! 

 

راستی چه شد که من به هجوم تاریکی تن دادم ؟

منی که تمام عمر دستانم را

به گدایی نور عادت داده بودم !

 

تاریکی که مطلق شد 

تازه می فهمی که نور چیست !

تیرگی ها تو را شیفته ی روشنایی می کنند 

آنقدر که کوچکترین روزنه های نورانی را می بینی 

می بویی 

لمس می کنی

همان چیزهایی که در روشنایی اصلا به چشم نمی آیند !

گاهی باید در تاریکی بود تا مردمک چشمان دلت 

در پی دیدن نور 

بزرگ شود 

اینست حکمت تاریکی ها !



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ یکشنبه 92/5/27ساعت 8:18 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 


 

بگو دیوار ! 

به پنجره هایی که عادت کرده اند

همیشه بسته بمانند ،برنمی خورد 

بگو مرداب ! 

به جوی هایی که

پشت سنگ چین های

ناچیز کودکی بازیگوش بازمانده اند ،بر نمی خورد 

بگو کـــــویر !

به زمین های تفتیده ای که به نباریدن باران 

خوگرفته اند ، بر نمی خورد 

بگو قطـعــه !

به غزل های بی سرو ته بر نمی خورد 

بگو مجازی !

به دنیایی که حقیقت ها را

پشت خدعه های پر زرق وبرق پنهان کرده  ، بر نمی خورد 

بگو قفس !

به آسمانخراشهایی

که نه دسترسی به اسمان دارند ،

نه حتی زمین ، بر نمی خورد 

بگو آدم! به هیچ حوایی برنمی خورد!

بگو حوا ! به هیچ آدمی برنمی خورد !

بگو حیوان !

به هیچ آدم و حوایی برنمی خورد ...

بگو ....!

 هرچه می خواهی بگو !

این روزها همه خودشان را به هر خفتی عادت داده اند 

هیچ چیز به هیچ غیرتی بر نمی خورد !

...

 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ یکشنبه 92/5/20ساعت 12:25 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

به میدان انتظار منتهی می شوند، 

همه ی خیابان های زمین 

وقتی تمام کوچه ها ، 

سیاهپوش ذبح انسانیتند

و تمام دروازه ها

 به بن بست های تیرگی باز می شوند

 

پر شده از پیکره های دست ساز گرگ صفتان 

گوشه گوشه ی این شهر بی در وپیکر 

و بو گرفته 

نعش بی جان مردانگی 

روی دست های بشریت ...

 

آه که چقدر تو را کم داریم 

ای هوای تازه ی دشت های وسیع و بکر ! 

بیا که ریه های انسانیت

پر  از تنفس سمی دوده ه های  خودخواهیست!

بیا 

دل هیچ احساسی نمی لرزد وقتی 

غنچه ها سلاخی میشوند

وقلب هیچ عاطفه ای نمی خراشد 

هنگاهی که گلها دسته دسته مثله می شوند !

آه که این روزها چقدر تنگ شده است دنیا 

به تنگی دل ما برای تو ...

 

پ.ن : یک روز غزه ،یکروز میانمار و عراق و افغانستان 

و حالا سوریه .... پس کی؟ از کدام دریچه می آیی ؟

 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ پنج شنبه 92/4/6ساعت 8:9 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 


میلاد خجسته ی صاحب عصر عج مبارک باد 

بیا فاصله ها را "هــــــا" کن 

 کمی گرم شود این دل شیشه ای

که از سرمای دوریت زخم قندیل های یخی را 

به دوش می کشد 

بیا مرا کمی رها کن 

کمی پَر بـــِد ه !

فقط به اندازه ی یک چرخ زدن در آسمان 

- کبوترانه  -

مرا با پرواز عقاب چه کار ؟ 

بلندای آسمان 

بالهای نیرومند می خواهد !

با این شکسته .....بسته ها ...

......

پس کی قرار است ای گل

از روی زیبای تو رونمایی کند خدا ؟

اینجا قیامتی به پا کرده اند نرگس ها 

برای انتشار عطر تو در دنیا ...

تو آرزوی همه ی گل هایی 

نه ! 

تو آرزوی همه ی دنیایی !

و برای من که ذره ای کوچکم 

تو آرزوی بزرگی !

تو آرزوی بزرگی !


پ.ن : حتی وقتی می خواهم میلادت را تبریک بگویم؛

سر  ِ درد ِ دل ام با تو باز می شود...

 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ دوشنبه 92/4/3ساعت 12:28 صبح نویسنده جویبار | نظر

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

واژه ها که دوره اش می کنند 

می گریزد

مبادا حرفی بزند بی لهجه ی باران! 

منظره ها که برای تماشا به پنجره ها می کوبند 

چشم هایش را می بندد 

مبادا  چیزی ببیند غیر تکرار آسمان !

دلتنگ که می شود 

شعر نمی خواند 

مبادا غزلی بخواند بی قافیه ی باران !

ابرها که به حال و هوایش هجوم می آوردند 

نمی بارد 

مبادا ببارد ، بی شیوه ی باران !

دلم را می گویم 

دلی که لابلای ترک های کویر گیر افتاده است !

 

 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ جمعه 92/3/24ساعت 12:1 صبح نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا