سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

دلتنگ لحظه هایی هستم که از چارچوب قاب تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید می آمدی و

همه چشم می شدیم و گوش...! تا تو لب به سخن بگشایی .

امواجی که لبخندت را میان ما می آوردند ،

آیا هیچ وقت قصه ی  محبت  ما را برایت روایت می کردند ؟

دست که برایمان تکان می دادی ،

قاصدک ها از سرانگشتانت آزاد می شدند

تا خبر بهار  را به سرزمین قلبهامان مژده دهند 

نگاه نافذت که از راه می رسید ،

راه بر هر چه بدی است بسته می شد ،

کدام خوشبختی از این بالاتر که دست تقدیر مرا در زمانه ای نشاند ،

که تو نفس کشیدی و ایمان را فریاد کردی ؟

پ.ن : 

در این روزهای که یاد امام و شهدا فضای وطن را پر کرده ، سخت دلتنگ امامم ،

"چون که گل رفت و گلستان شد خراب

بوی گل را از که جوییم از گلاب"

 

 

 

 


+ تاریخ شنبه 92/11/19ساعت 12:25 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

زمستان است 
دلم می خواهد بروم آسمان 
و کمی برف بیاورم 
و بریزم روی سر کودکان شهرم 
تا این قدر برف شادی نخرند ...
تا آدم برفی بسازند
و برای آدم برفی هایشان لبخندو شال ببرند ...
 
وبریزم  روی تن لخت درختان 
تا برهنه نباشند 
و جای  برگ ها این قدرخالی نباشد !
 
مشتی برف اگر آسمان به من می داد 
می ریختم روی لبه ی پنجره ها 
و بالای دیوارها و پشت بام ها 
تا پاروها هم احساس بودن کنند . 

کمی برف اگر بود  ...
می گذاشتم روی تاقچه ی اتاقم 
و به ستاره های یخی خیره می شدم 
و به افولشان ..
ستاره اگر ستاره باشد ، غروبش هم زیباست !

مشتی برف اگر ..
راستی آسمان چرا گاهی
اینقدر سختت می شود بباری ؟ 
شهر من دلش برف می خواهد 
و باران ...!
.
.
.


+ تاریخ شنبه 92/11/12ساعت 8:11 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

از وقتی رفته ای 

دور و برم همه خیالاتی شده اند 

صبح خیال می کند ، هرروز به خانه ی من سر می زند

خورشید خیال می کند هر صبح پشت پنجره ام نشسته ، گرمم می کند  

پنجره خیال می کند ،هرروز هوای تازه به من تعارف می کند 

هوا خیال می کند ،هرلحظه  فرصت نفس کشیدن به من می دهد
 
نفس هایم می پندارند ، زندگی را برایم رقم می زنند
 
زندگی خیال می کند ، هرروز فرصت های طلایی نثار من می کند 

فرصت ها تصورشان اینست که مرا به بلندای رویاهای قدیمی ام می برند
 
رویاهای قدیمی ام تصور می کنند ، در دلم بذر شادی می کارند 

شادی خیال می کند ، هر روز مرا به قدم زدن در پیاده روی خوشبختی می برد .

خوشبختی دیگر از همه خوش خیال تراست 

فکر می کند ، مرا به گردش در ساحل آرامش کشانده است !

از این همه موجود خیالاتی خسته شده ام 

چه عیبی دارد بگذار همه بدانند
 
من همان گلی هستم که بر مزار تو پرپر شد 

باران گلبرگ هایش را شست 

و باد وجودش را باخود برد ....

پ.ن :سه سال است که لبخند پدرانه ات را

از پشت قاب خاطره ها به تماشا نشسته ام . 

خیلی  دلتنگم اما "  رضا برضائک "

 پ.ن : اللهم ارحم موتانا  

+ تاریخ دوشنبه 92/11/7ساعت 5:51 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است .

 

قاصدک ! منتظر بارانم 

غیر از این  هر چه خبر آوردی ،

از همان راه که تا خانه ی من آمده بودی ،... برگرد !

 

پ.ن: اللهم عجل لولیک الفرج


+ تاریخ پنج شنبه 92/11/3ساعت 9:38 عصر نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا