به نام خدا
هشتمین روز از دومین ماه زمستان بود ، آدینه ای دلگیر ، میان ندبه های در گلو مانده ی من ،
تو آهنگ سفر کردی . .. و من ناگهان تنها میان کولاک نبودنت ، زمینگیر شدم .
یکسال است ناباورانه به دنیایی نگاه می کنم که تو در آن نیستی ..
وفقط تو می دانی وخدا و من ، که در این یکسال چه بر من گذشت !..
اینک اما بگذار سکوت کنم .... بگذار اشک هایم را ، بغض هایم را ، همه ی دلتنگی هایم را سکوت کنم .
بگذار سکوت کنم به احترام مولای بزرگواری که در پنج سالگی ، پدری بیست وهشت ساله از کف داد ..
راستی هشتمین روز ربیع بود .. وآدینه ای دلگیر ..
بگذار سکوت کنم پدر جان ! می دانم گریستن در مصیبت های ائمه را دوست داشتی ..
پس بگذار برای مولایم بگریم .. .
پ .ن 1: ...
پ.ن2 : پدر یکسال است که رفته است ..و اما خدا همیشه بوده وهست ...
و فرشته هایی به مهربانی دوستانم ، برای تسکین آلام من فرستاده است ..
پس هر چه حمد است برای خداست.
به نام خدایی که در این نزدیکی است
بالهای احساس
از اصابت تیرهای تقدیر، زخمی بود
خیال پرواز از حافظه ی روح ،پریده بود..
و آواز بر لب های امید، یخ زده بود ...
دستان واژه های معطرت ،
التیام را به زخم های عمیقم پیوند می زد ..
نگاهت هیچ گاه از خیال رویش این کویر خالی نبود .
شک ندارم تو ....باران بودی
پ .ن: روح باران را آیا می شود در چند جمله ریخت...
یا در قابی به تصویر کشید ؟
به نام خدا
باران می بارید
بارانی از نور وقاصدک
یکی از قاصدک ها به من گفت:
زمستان هم گل می روید ...
هیچ سیزدهی نحس نیست ..
خبر اصلی اما این نبود
خبر ، خبر آمدن تو بود ..
دخترکم
..تولدت مبارک !
به نام آفریننده و پرورش دهند ه ی عالم
..و تو چنین روزی مرا از جایگاه آسمانی ام ، سرچشمه ی زلالم،جدا کردی
و به این جا فرستادی تا جانشین تو باشم .
اگر به خواست من بود ، نه این که نخواهم ،
هیچ گاه خود را لایق چنین مقامی نمی دانستم ...
اما تو به هیچ ، همه چیز بخشیدی ...
من معجزه ی تو بودم ..
تو از این معجزه ها زیاد داری
و برای همین است که یادمان می رود که معجزه ایم .
خدایا می دانم که همه چیز را می بینی
ولی این بار بیا ونبین که با معجزه ی زیبایت چه کرده ام ...
همین یک هدیه... برای تولدم کافیست
***************
پ. ن: اصلا یادم نبود که امروز زمینی شده ام . زمینی شدن که خوشحالی ندارد ....
اما معجزه بودن.... گمانم حس خوبیست.
پ .ن : خدایا از این که مرا به لیست معجز ه هایت اضافه کردی ممنونم .
*******************************************************
(و پس از پی نوشت: خدارو شکر که من عرفان نخوندم
که بدانم منظور ازخلیفه ی خدا روی زمین ، انسان کامل است !!!
وگرنه کلی دپرس می شدم !!!
ونمی تونستم این همه خودمو تو این پست تحویل بگیرم!!!!)
به نام خدا
به روز هایت رنگ شب بزن ! به شب هایت بیرق سیاه بیاویز !
به دل غروب هایت، خون بپاش !به چهره ی سپیده دمانت ، ماتم ببار!
به لحظه هایت لباس عزا بپوشان !به پیشانی ثانیه هایت سربند "یا حسین" ببند.
ای ماه خون! می دانم آماده ای برای آمدن ...اما آرام گام بردار
نفس عالم در سینه حبس شده است.هوای روزهای تو ،همه را هوایی کرده است.
آن روزها که شتاب داشتی ، برای رساندن حسین (ع) بود به قربانگاه عشق..
برای رساندن لب های زینب (س) بود به رگ هایی که رسول خدا(ص) با همه ی عظمتش نتوانسته بود آن را ببوسد.
..آن روزها خدا تو را انتخاب کرده بود تا تاریخ در لحظات سنگین وغمبارت ،
باوفاترین موجود عالم را به جهانیان معرفی کند.
امروز اما کمی درنگ کن...
بگذار این بار ثانیه ها از من بگذرند واندوه خود را در سیاهی وجودم بریزند
شاید که تطهیر شوم ..
بگذار پاسخ هل "من معین "ام را از کسی بگیرمکه فریاد "هل من ناصر"ش بی جواب ماند....
به نام خدا
من ودخترم وقتی حوصله مان سر می رود هر دو بازی می کنیم:
او با عروسک هایش ومن با واژه هایم !
او خیال می کند واقعا دارد زندگی می کند ....
ومن خیال می کنم واقعا دارم می نویسم .
چه شباهتی دارد کار ما دوتا ... من وکودکم!...
«اِنَّما الحَیوه الدُّنیا لَعِب و لَهٌو ...»
به نام خدا
من در ازدحام حسی مبهم، ناخوشایند
من در شیرینی دروغین دلبستگی هایم
.....از دست رفته ام .
من در اعماق دره ی منیت وخودخواهی ام
بر تلی از لحظه های مه گرفته ی غفلت
ازدست رفته ام...
فریاد می زنم :آقا از دست رفته ام !..
فریاد بی رمقم تنها
تنها تمنای رسیدن به گوش های تو را دارند
شتاب کن آقا جان
نخواه که دیرتر شود
مگر نمی بینی
هجوم درد را بر سینه ی واژه هایم ؟
ای پناه لحظه های بی کسی ام
بی تو به تنگ آمده ام .
شتاب کن آقا جان
شتاب کن....
گستاخی ام؟!!
تنها به خاطر مهربانی های توست
بارها من گریخته ام و تو مرا بازگردانده ای ...
بازهم تو بیا
من شکسته بال تر از آنم که
فکر پرواز در خیالم نقش ببندد.
فقط سراغ آینه ها را از من نگیر
نمی دانم چرا این همه زنگار گرفته اند
فقط نپرس جای تو را به که داده ام!
آقا جان شتاب کن
من از دست رفته ام
من گم شده ام
میان انبوه خطاهایم...
بیا من پشت دیوار های بلند شرمندگی
به انتظار تو نشسته ام
شتاب کن تا گل های امید در دستان دلم نخشکیده اند...
.......................................................................................................................
پ.ن :مهربانترینم : من کوچکتر وخودخواه تر از آنم که تو را برای نجات دنیا بخواهم .... من تو را برای نجات خودم می خواهم
به نام خدا
جرعه ی اول: انتظار
ماههاست منتظر هستم تا بیاید. رجب که آمد دلم هری ریخت مثل عاشقی که به لحظه ی وصال نزدیک می شود؛ اضطرابی شیرین وجودم را فرا گرفت. ...شعبان که آمد غنچه های امید تب شکفتن داشتند. چشم های انتظار به درگاه آسمان خیره مانده بود تا ماه کریم از در درآید.... .
جرعه ی دوم: رویت هلال
می خواهم عکس این ماه را در دفتر خاطرات ناب بندگی بچسبانم. اصلا توی این دفتر آنچه تکرار می شود ؛ عکس همین ماه است. برای رویتش به بام بلندترین لحظه های دعا می روم. ... ادامه مطلب...
برچسبها:
دلنوشته های جویبار
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
...کودک خیالت
مدام پشت پنجره ی قلبم
بازی می کند.
می ترسم آخر
روزی یکی از سنگهایش
شیشه ی دلم را بشکند....
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
آهای ....مسافر ..!
آخرین ستاره هم از افق نرجس طلوع کرد.
مباد که مسیررا گم کنی.
راه اینجاست...
میلادآخرین ذخیره ی الهی مهدیموعود (عج) برهمگان مبارک