به نام خدایی که در این نزدیکی است
بالهای احساس
از اصابت تیرهای تقدیر، زخمی بود
خیال پرواز از حافظه ی روح ،پریده بود..
و آواز بر لب های امید، یخ زده بود ...
دستان واژه های معطرت ،
التیام را به زخم های عمیقم پیوند می زد ..
نگاهت هیچ گاه از خیال رویش این کویر خالی نبود .
شک ندارم تو ....باران بودی
پ .ن: روح باران را آیا می شود در چند جمله ریخت...
یا در قابی به تصویر کشید ؟