به نام خدایی که در این نزدیکی است
چه گناهی داشت
کوچه ی بن بستی
که تــــــو
آن را ، شاهراه اصلی زندگی ات
پنداشته بودی ؟!!
این بد و بیراه ها را
نثار قدم هایی کن
که راه را از چاه نمی شناسند !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
روزهایی هستند که
دلت گرم است
آن روزها
چه فرقی می کند
سرد باشد یاگرم
روز باشد یا شب ، صبح یا غروب ؟
آن روزها همه چیز تو را دلگرم می کنند ...
روزهایی هستند که
دلـ گرم نیستی
آن روزها
باز هم فرقی نمی کند
سرد باشد یا گرم
روز باشد یا شب
صبح باشد یا غروب ...
آن روزها از همه چیز
سوز وسرما می وزد .
با این حال ، هر کس روزگاری
روزهایی را کشف می کند
که دلگرم نیست
اما آنقدر سرگرم است
که وقت سرخاراندن ندارد
این جور روزها
نه سردند، نه گرم، نه معتدل !
این روزها نه صبح دارند نه غروب
نه روزند نه شب
روزهایی که خورشید بی اعتنا می تابد
و ماه بی رمق نور می پاشد
اینست که فصل ها
در آن ها راه ندارند
نه بهار سرسبزی می آورد
نه پاییز ،عشق !
روزگاری هرکس
این روزها راکشف می کند
روزهایی با پس زمینه ی بیهودگی
روزهایی به رنگ هیچ!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
بیدار شو دخترم
خورشید هم اندازه ی ما
سرش شلوغ نیست
او به زوایای تاریک دنیا کار ندارد
من و تو اما باید
نور را به تاریک ترین لحظه های زندگی ببریم .
بیدار شو دخترم
برای خواب وقتی نداریم !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
هنوز هم پنجره ی زندگی
رو به وسعت کلاس باز می شود .
هنوز منظره ی نیمکت های چوبی
از منظره ی جنگل های انبوه
سر سبزتر است
دیوارهای کلاس دریچه ای به آسمان است
و پنجره هایش رو به پرواز باز می شود
هنوز دسته دسته پروانه های رنگی
از تخته های سیاه و سفید کلاس
به پرواز در می آیند
و اندیشه های معطر
فضای کلاس را پر می کنند
هنوز چشم هایی پر از سوال
پشت میزها
به انتظار نشسته اند
ودهان هایی پر از شوق
ترانه ی دانایی می خوانند !
و من هنوز...
خدا را در کلاس جستجو می کنم
و عشق را از لابلای کتابها بیرون می کشم
و باران را سر مشق می دهم
و در مقابل هجوم لبخند های بی ریا
بی دفاع ترینم !
هنوز می خواهم درختی باشم
که پرستو های کلاسم
روی شانه هایش آشیانه می سازند
سال هاست آن ها می پرند و می روند
و من خانه ی صدها آشیانه ام !
هر سال مهر که از میان فصل ها
سر بر می آورد
در من چیزی می جوشد
مثل رغبتی به دوباره سبز شدن
مثل حالی که بهار به زمین می دهد
روییدن و رویاندن !
هنوز هم این حس را دارم
هنوز ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
گاهی باید به جنگل رفت
وباید دید که چه قانونی حاکم است
و باید دید که درختان
چه آغوشی برای پرندگان گشوده اند
و زمین برای ریشه ها !
باید گله های بزکوهی را
در کوهستان دید
که چقدر هماهنگند
و دسته های کرگدن که
چه حرکات ظریفی دارند .
و گورخرها ، که چقدر درباره ی زندگی خود
چیز می دانند .
گاهی باید به جنگل رفت
و از دور پشت بوته ای نشست
و ساعتها به پلنگ هایی نگاه کرد
که با هم مهربانند
وابرهایی را دید
که اگر توان بارش ندارند
آنقدر فروتن اند
که خود را به نزدیکی زمین می رسانند
و دست نوازش بر عطش برگها می کشند
گاهی باید از جنگل یک بوته تیغ چید
و خارهای فرو رفته به دستها را
بی هیچ خشم و کدورتی نگاه کرد
و ایمان داشت که
این خارها ،این زخم ها
در مقابل آن زخم های عمیق که
از آدم ها در دل هست
چیز قابل توجهی نیست !
گاهی باید سر به کوه و بیابان گذاشت
گاهی باید به جنگل ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
درست بر
چهلمین پله
از زمان
برفراز تلی از خاطرات درهم
غصه ها ، دردها ، شِکوه ها
لبخندها ، شادی ها ، شورها
ایستاده ام
زمین زیر پاهایم
سبزدر سبز
وهوا ، روشن ، آفتابی
با پیراهنی آبی
اصلا آبی آسمانی
درست از جنس آسمان ..
ایستاده ام
و برای درک زیبایی ها
چشمان دلم را گشوده ام
و با تمام وجود می بینم
که روشنایی، آسمان را می شکافد
و باد نور را می پراکند
وهیچ سایه ای نیست ..
برفراز این لحظه ها ایستاده ام
برای ستایش نور
برای تنفس عشق
برای نوشیدن هوای تازه
برفراز این لحظه ها ایستاده ام
همین لحظه های نزدیک ِبرفراز بودن
همین لحظه های طلایی
بر فراز قله های بودن
و ایستادن
واین همان زندگی است
همان لحظه های رنگی زندگی
آبی ، سبز ، طلایی !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
این گلدان های خشکیده را
از کنار پنجره ی خاطراتت بردار !
توان دستهای اراده ات را باور کن
با سرانگشتان احساست
رویشی دوباره را لمس کن
آیا معجزه ی خورشید را ندیده ای
و طعم مهربانی آب را نچشیده ای ؟!
بیا توی این گلدان بذر زندگی بکار
و امید برویان
من به دستهای تو ایمان دارم !
پ.ن : تقدیم به دوست عزیزم : م.ن
به نام خدایی که در این نزدیکی است
تولد کودکان تو مبارک است
تولد کودکانت را جشن بگیر
حتی اگر تمام شب گرگها زوزه بکشند
و تمام روز به خون کودکانت تشنه باشند!
مگر نه این که کودکان تو
میان هلهله ی گلوله ها
و آتش بازی موشک ها ،
زاده می شوند ؟
مگر نه این که کودکان تو
قبل از این که خاک بازی را تجربه کنند
پرتاب سنگ را ...
بگذار گرگهای خون آشام
چنگ و دندان نشان دهند
کودکان تو هر روز متولد می شوند
تولد کودکان تو، تولد فریادهای بلند است
تولد اسطوره های ماندنی است
تولد هزار باره ی ایستادگی و مقاومت است
تولد کودکانت را جشن بگیر
تولد کودکان تو، تولد روزهای روشن است
تولد کودکان تو ، تولد درخشندگی و امید است !
تولد کودکانت را جشن بگیر
حتی اگر شمع وجودشان
قبل از شمع های تولدشان خاموش شود ...
پ.ن : ای سرزمین مقدس و مظلوم،
روز قدس می آییم شاید فریادهای ما
مرهمی باشد بر زخم های عمیق و مقدس فرزندان تو !
صـــبح ...
این "صبــــح "
عجیب آغشته به
عطر ِگل های ِ پیرهن ِ توست ،
مثل نسیمی که
ازلابلای ی اقاقی ها
گذشته باشد !
پ.ن 1 : کاش در این رمضان لایق دیدار شویم
سحری با نظر لطف تو بیدار شویم
پ.ن 2 : مارابه دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحرخیزکه صاحب نفسانند.