به نام خدایی که در این نزدیکی است
پاییز ، بی قرار بر چهره ی دشت می بارد
جاده ای در دور دست نگاه می رقصد
مه آلود و رویایی !
دخترکان آرزو
دست در دست شوق
ترانه ی زندگی را
پر می کنند از قههقهه های بی دلیل...
بی بهانه..
باران ، به اشتیاق خنده های دخترانه شان
از ته دل می بارد !
گنجشکها دلشان می لرزد ،
دخترکان امید اما،
دل توی دلشان نیست !
به خورشید پشت ابر می خندند
و تمامیت مه آلود جاده را پر می کنند از
فانوسهای روشنی
که بر قلب آینده آویزان کرده اند
فردا این فانوسها
خورشید را هم به تماشا می کشاند ..
پ.ن : برای شاگردانم و معصومیت نگاهشان ....
به نام خدایی که در این نزدیکی است
سرگردان سرگردانی های توام
سرگردان چشم های به خون نشسته ات
در پی ظهری آغشته به غزل های عاشقانه
رقص های آنچنینی میان میدان های آذین شده با شمشیر !
سرگردان توام
سرگردان روزهای بی تاب کودکان بی پدر
روزهای زنجیرشده در اسارت شب
روزهای والگی و پروانگی ات دور سرهای بی تن
سرگردان توام
سرگردان لحظه های پیر شده در بی رحمی
لحظه های کرخت شده از سردی بی وفایی
لحظه های سوخته از آتش حقارت و پستی
سرگردان توام
سرگردان پاهای زخمی از زنجیر
دستهای موی کَــــــنان و لبهای مویه کُــــــنان !
سرگردان قلبی پر از اطمینان
سرگردان توام
سرگردان چشم هایی که
جز به سمت منظره های زیبا باز نشد
سرگردان توام
سرگردان سرگردانی های تو !
پ.ن : آه .....از آنچه در تل زینبیه گذشت :((((
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دور ذهن خسته ام
خطی از ترانه می کشم
توی خط بسته اش کنون ،
یک سبد بهانه می کشم
یک سبد بهانه رنگ تو
توی کوچه ها،شبانه می کشم
آرزوی بودنت برای من
بغض می شود چرا ؟
یک سبد بهانه را
اشک می برد کجا ؟
سیل می شود چرا ؟
پ. ن :دلم مدام بهانه ی تو را می گیرد
تویی که از همه نزدیکتری !
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
دستهایش می لرزد
اما قلبش ، هنوز ندیده ام بلرزد
برای چشمان کم سوی او ،
دیدن نور خدا ، اصلا کاری ندارد
نوشتن نمی داند
اما هر روز مشق صفا می نویسد
خواندن نمی داند
اما تمام برگ های کتاب زندگی را
به زیبا ترین صدا خوانده است
در باغچه ی روزهایش
فقط و فقط عمل می کارد
و برای خانه ی دلش
فقط و فقط نگاه خدا را قاب کرده است !
کسی که از خیلی چیزها برای خدا گذشته
و هیچ گاه پشیمان نبوده است
مدتهاست به حضورش تکیه کرده ام !
و به قنوتش دل بسته ام !
و به اطمینان نگاهش ، ایمان دارم
و به ایمانش ، اعتقاد دارم
او از هدیه های بزرگ خدا
برای من است
او شبیه پدرم ..
او پدر من است ...
پ.ن :برای پیرمردی که آرامم می کند همیشه ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
روز دانشجو مبارک
برای دستانت
چیدن میوه های آرزو
برای چشمانت
دیدن زیباترین افق های کامیابی
برای دلت
لمس گرمترین لحظه های آسمانی
برای گامهایت
فرشی همیشگی از بال فرشته
برای روزهایت
آفتابی ترین سمت رویا
برای شبهایت
تماشایی ترین منظره ی ماه
برایت
همه ی خوبی ها ...
همه ی خوبی ها
را آرزو دارم
پ. ن: برای زهرای عزیزم به مناسبت اولین سال دانشجویی اش ....
پ.ن : وقتی می بینمت حس باغبانی را دارم که نهالش به بار نشسته باشد !!!
به نام او که در این نزدیکی است .
آری از جنس نبودن ، بودم
قطره ای مهر نگاهت بارید
پر پرواز گرفتم با تو
من و آغاز پریدن با گُل
من و پروانگی ام گِـرد تو
من از آغاز ازل ، پروانه ...
تا به آغوش ابد ، دیوانه ...
راستش را به تو می گویم ، گل !
صخره و کوه نبودم خانه
من و باغ و بستان
من و دشت و گلزار
کی ؟ کجا طاقت این طوفانها ؟
بـــــــــــــال یک
پــ ــ ـروانـــ ـــ ـــ ـــه !
پ. ن: امروز با وجود همه ی طوفان ها لبخند می زنم
فقط به خاطر تو که مهربانی ات را لحظه ای از من نگرفتی ... خدای خوب من !
پ.ن : زمینی شدن شاید حس خوبی نداشته باشد ، اما معجزه بودن حس قشنگی است .
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
آب در رود به خود می پیچد
بی قرار و شرمسار ...
بی تاب و اندوهبار ....
سالهاست که دیگر نشان زندگی نیست
نماد سر زندگی نیست
سالهاست که فقط مانده است
که جرعه جرعه عطش در گلوی دنیا بریزد
او مانده است تا به آتش جانهای عاشق دامن بزند
مانده است تا بگوید که
شش قطره از این رود ،
اگر بود ...
شش ماهه ای ...
.........
مانده است تابگوید که
چه دلخون شده بود ...
وقتی مشک سقا به سویی
و دستش به سویی افتاده بود.
آب مانده است تا بگوید
جان داده بود بارها ،
بر گونه ی کودکان تشنه ...
از فرط خجالت !
آری !مانده است آب
برای ربودن طاقت ها
مانده است تا مهریه مادری
یادمان فرزند باشد .
مانده است تابگوید :
تا زندگی بر زمین جاری است
آب یعنی
"حسین "(ع)
یعنی
سلام بر حسین (ع)