به نام خدایی که در این نزدیکی است
به میدان انتظار منتهی می شوند،
همه ی خیابان های زمین
وقتی تمام کوچه ها ،
سیاهپوش ذبح انسانیتند
و تمام دروازه ها
به بن بست های تیرگی باز می شوند
پر شده از پیکره های دست ساز گرگ صفتان
گوشه گوشه ی این شهر بی در وپیکر
و بو گرفته
نعش بی جان مردانگی
روی دست های بشریت ...
آه که چقدر تو را کم داریم
ای هوای تازه ی دشت های وسیع و بکر !
بیا که ریه های انسانیت
پر از تنفس سمی دوده ه های خودخواهیست!
بیا
دل هیچ احساسی نمی لرزد وقتی
غنچه ها سلاخی میشوند
وقلب هیچ عاطفه ای نمی خراشد
هنگاهی که گلها دسته دسته مثله می شوند !
آه که این روزها چقدر تنگ شده است دنیا
به تنگی دل ما برای تو ...
پ.ن : یک روز غزه ،یکروز میانمار و عراق و افغانستان
و حالا سوریه .... پس کی؟ از کدام دریچه می آیی ؟