به نام خدایی که در این نزدیکی است
این روزها هرجا که میروی پر است از عکس ها
عکس هایی از همه رنگ ، از همه جنس !
بعضی ها پشت و روی عکسشان یکی است
حتی پشت عکسشان زیباتر است
بعضی ها هم ...
خیلی ها مثل من، دلشان می خواهد
پشت عکس ها را ببینند!
(برعکس خیلی های دیگر!)
این روزها آغاز داستان عکس هاست
خدا کند عکس ها ،
تصویر ِبرعکس ِ آدم ها
نـــ َــ ــباشـنـــد !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
گرچـــه زنــدانی دستان ِ سیاهــید آقا
چون نسیمــی که وزد وقت پگاهــید آقا
دستتان گرچه هم آغوش غل وزنجیر است
دستـگیر فقــــــــــراییـد و پناهـیدآقا
کی شب تار قفس ، روح تو دربند کشید
مــاه رخشانی و افتاده به چاهــید آقا
چشم دارم صله ای زان دل دریایـی و پاک
که امید همه ی اهل گناهید آقا
باز دست من و دامان شکیبایی تو
از خداصــبر بر این بنده بخواهید آقا
پ.ن :
ما تمام وجودمان پر از عیب است و
شعرمان پر عیبتر ! آقا جان شما به کرمت قبول کن !
پ.ن :
از خواهر خوبم " هــــــور " به خاطر راهنمایی هاش ممنونم . اجرت با حضرت معصومه دوست گلم !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دل پر از اشتیاق است ،
دست پر از نیاز ..
روح دلش لک زده ،
برای یک پرواز
و ...بال !
و بالِ خسته ،شکسته ،
وبالِ گردن ِ این عقاب ِ سرگردان !
مـــــــرا به کـ ـــ ـوه برگردان!
به آسمان ،به بلندی
مرا به قله های روشن و رنگی
مرا به اوج پـــــریدن
مرا به ســـــربلنــدی
مـــــــرا به کـ ـــ ـوه برگردان!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
مراقب بعضی چیزها باید بود
مثلا بغضی که توی گلویت نشسته است
نکند ناگهان سُر بخورد و برود پایین ،
ودر دلــــت جا خوش کند !
دل جای خوبی برای بغض نیست ....
به نام خدایی که در این نزدیکی است
برای چشمهای تو که چراغ خانه ام بود
برای دست های تو که پناه و تکیه گاهم بود
برای دل مهربانت که همدم غصه هایم بود
برای حرفهایت که سرمشق زندگی ام بود
برای لبخندهایت که اوج شادی ام بود
برای نمازهای خالصانه ات که پشتوانه ی روز وشبم بود
برای دعاهایت که همیشه بدرقه ی راهم بود
برای تو دلتنگم
برای تـــــــــو
تا همیشه دلتنگم .
به نام خدایی که در این نزدیکی است
آسمان دوباره در گشود
رو به چشم های تیره ی زمین
برکت از کرانه ها رسید
سبز شد کویر تشنه و حزین
باز هم فرشته ها
روی لحظه های عاشقی
آشیانه کرده اند
در مسیر سجده ها
ستاره ها
خاک را پر از ترانه کرده اند
باز می وزد نسیم مهربانی ات
از کنار رودهای روشن رجب
باز چشم های خیس و خسته ام
در پی امید و نور
باز کور سویی از امید
می دود درون من
شاید این رجب بهانه شد
تا ببخشی ام
ای خدای مهربان من !
پ.ن: حلول ماه رجب بر شما مبارک ...التماس دعا
به نام خدایی که در این نزدیکی است
نفس های روحت که به شماره می افتد ،
لحظاتی هست که
دست آرزو پنجره ای می گشاید
رو به دنیایی به آرامی دریا
لحظه هایی که
چشمانت در پی رنگ های آبی
تمام دنیای کوچکت را یک نفس می دود
و برای لمس لحظه های پر طراوت صبح
دستان نگاهت به تمنا دراز می شود
دقایقی همه چیز از حرکت می ایستد
وزمان در روح تو به آرامش می رسد
ومکان چون موج بر ساحل اندیشه ات جان می دهد
برمی گردی ....
دریا طوفانی تر از همیشه است
می گذاری باد آرامش چند لحظه ای را روی سرت خراب کند
باز سیب دنیا را در دستت میفشاری
هنوز تا تهش رانخورده ای ...
پ. ن : ...وضاقت الارض و منعت السماء ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
معلمی روی شانه های من سنگینی می کند
مثل بال روی شانه های پرنده
معلمی دستان مرا توان معجزه می بخشد
مثل کیمیا در دستان کیمیاگر
معلمی چشمان مرا روشنایی می بخشد
مثل خورشید در گستره ی آسمان
معلمی قلب مرا وسعت می بخشد
مثل عشق در دامنه ی یک روح
معلمی مرا برای شاگردانم مبعوث می کند
مثل پیامبری برای یک قوم
معلمی مرا ذوب می کند
مثل شمعی برای فروزندگی
معلمی تمام مرا تسخیر می کند
مثل فرماندهی پیروز در سرزمینی فتح شده !
معلمی مرا مقدس می کند
مثل مثل قلبی که نام خدا از آن گذشته !
پ.ن: هفته ی معلم بر همه ی معلمان عزیز مبارک باد
پ.ن : این روزها به یاد معلمانی هستم که از میان ما رفته اند ، یادشان گرامی و روحشان شاد !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
کــــاش چاهی داشتم،راز دلم را می شنید
ضجه ها و گریه ها و مشکلم را می شنید
کاش نزدیک محــــرم بود و یک گوش نجیب
سوگواریـــهای قلب غافلــــم را می شنید
کاش می رفتم کنار یک حــــرم یا لااقل
یک کبوتر داشتــم ،درددلم را می شنید
مثل گندمــــــزار های زرد باران خورده ام
کاش بادی می وزیدوحاصلم را می شنید
سطرهای یک کتاب کهنه ،بی شیرازه ام
کاش چشمی قصه ی ناقابلم را می شنید
به نام خدایی که در این نزدیکی است
امروز ازدحام خاکستری ابرها
چشمان آسمان را تیره کرده بود
درست رنگ دلی که مدتهاست در غیبت نور
مانده است
ناگاه کبوتری آمد...
از سمتی که خورشید می آید
و حیاط خانه پُر شد از حس پریدن !
رنگ چشمانش به رنگ مرواریدهای غلتان بود
رنگ اشکهای زلال !
و بالهایش عطری شبیه گلهای رازقی داشت
صدایش مثل آواز قاصدک ها
پر بود از طعم خبرهای خوش !
پاهایش انگار آسمانی ترین جاده ها را
لمس کرده بود
بال که زد، چیزی در هوا چرخ زد
وروی دستانم افتاد ...
بوی زیارت می داد پَــــری که
برایم سوغات آورده بود !
پ.ن :دلم برای امام رضا تنگ شده :(