به نام خدایی که در این نزدیکی است
دلت که می گیرد
می نشینی پای فواره ی احساس
مدام واژه ها را می بینی که می روند بالا
و از جایی در اوج فرو می ریزند
مثل اشک هایت
که از قلبت بالا می روند و
از چشمت فرو می ریزند !
واژه ها که می ریزند
انگاردل توست که پاره پاره می شود
دلت می خواهد
مشتی از زلال واژه ها روی صورت شعرت بپاشی
وخنک شود دل تغزل هایت !
امـــــــــــا ...
داغ داغند واژه ها !
شعرت گـُر می گیرد
دلت آتش!
به نام خدا
عاشق تر از تمام غزل هاست مادرم
آبــی تر از لطافت گـل هاست مادرم
من شهد عاطفه ها را چشیده ام اما
شیرین تر از تمام عسل هاست مادرم !
..............
1
مادر بیا معجزه کن
می خواهم دوباره متولد شوم !
2
چیزی شگرف یافته ام
پشت صورت تو
خدا به من لبخند می زند !
3
بخوان مادر ! هنوز هم
محتاج لالایی نگاه توست
کودک خواب های آشفته ام !
............
پ.ن : چه قدر محتاج دعاتم مادر!
.... کمی بیشتر از همیشه !
به نام خدا
من...
میان شب بو ها نفس می کشم
میان شبدرها راه می روم
هرروز دست در دست آفتابگردان ها
به خورشید سلام می کنم ...
شانه به شانه ی شبنم ها
صورت گل ها را می شویم ...
من معلم هستم
دل شاگردانم که اذان می گوید
پای سجاده ی تخته سیاه
دو رکعت عشق برای خدا می گزارم
همه ی پنجره های کلاس من
رو به" دشت های فراخ" باز می شود.
شاگردان من ،
روی تنه ی سروهای آزاده می نشینند
کتاب زندگی را ورق می زنند
و همه ی مشق هایشان را
با قلم های نور انی می نویسند .
من هر روز به شاگردانم می آموزم
چگونه" حال ساده" را به "آینده ای کامل" تبدیل کنند
چگونه" قیدهای زمان" را از لحظه های شادی
بردارندو به ظرف بی نهایت بریزند
ودرد را
حتی اگر در "گذشته ، استمرار" داشته است ،
به" زمان حال" نیاورند !
من هرروز شاگردانم را به منظره ی باران می برم
تا" قید های تکرار" مهربانی را بیاموزند
من به شاگردانم می گویم ،
"فعل های کمکی" را ازقاب دل های لطیفشان
در بیاورند وبه دنیا هدیه دهند !
دیوارها را "سوالی" کنند !
وتکلیف خانه ی بچه ها این است:
"قیدهای منفی" را از همه ی جمله ها حذف کنید !
من مهر درس می دهم
وعشق امتحان می گیرم
امتحان های من زیاد سخت نیست
فقط کافیست خطوط لبخند را
سطر سطر "معنی" کنند
راستی شاگردانم چه خوب
از پس این امتحان ها بر می آیند
زنگ تفریح بچه ها شکلات های مغز دار می خورند
شکلات هایی با طعم دانایی، توانایی
زنگ تفریح که می شود
در همهمه ی امیدها ی شاد شاگردانم
گم می شوم
زنگ آخر ،
کفشهای نور به پا
کوله های شاگردانم پر از فردا ...
راهی آینده می شوند !
من معلم هستم
دست هایم پر از اطلسی است
و کوچه های دلم پر از بوی اقاقی ... ...
پ.ن : این دلنوشته با وجود طولانی بودنش هرگز نتوانست بگویدکه من چه احساسی در کلاس دارم
شاید کتابها لازم باشد تا احساس من نسبت به معلمی بیان شود !
به نام خدایی که همین نزدیکی است .
هر روز که دریچه ی دل بزرگ و مهربانت را
به روی کودکان معصوم کلاست می گشایی
و گهر های علم و عاطفه می پراکنی ، روز توست ..
روز وروزهایت مبارک ! معلم عزیزم !
لقمه لقمه شعر
دست های مهربان تو
در دهان واژگان من
دانه دانه عشق
چشم های پر امید تو
در کویر بی گیاه قلب من
یک چکاوک همیشه شاد
حرف های پر نشاط تو
در فضای غم فزای سینه ام
می ستایمت معلمم
می ستایمت
تا همیشه ،تا ابد
می ستایمت ،معلمم
به نام خدای زیبایی ها
یک آسمــــــــــان،" تنـــــفس صبــح"
بالشی از ابـــــــــر های پنبه ای سفید
یک کوهپایه، گل های شقایق
یک شالیزار، سرسبزی
کاروانی از قــاصدک های خــوش خبــــــر
یک دشــــت ،بوی علف تازه
کوچـه ای ،پر از اقاقـی
یک پروانه ، پرواز
آشیــــــــانه ای پر از خـوشبـختـی
یک روستـــــا ، ســـادگی
یک دهـــــــان ، تـــرانـه
یک سبد ، اطلسی
یک آبـــــــشــــار ، مــــــــهربــــــانــــــــــــــی
یک فرش،پرازستاره های آسمانی
تــــــقدیـم به تــــــــــو
پ.ن : این" یک" ها هنوز ادامه داشت! ترسیدم خیلی حوصلت سر بره !
پ.ن : چیه چرا این جوری نگاه می کنی ؟ عادت کردی بیای این جا دلت بگیره ؟
پ.ن : یک دنیا احساس خوب برای شما دوست خوبم، که زحمت کشیدی تا این جا اومدی !
به نام خدایی که همین نزدیکی است
آویخته است
خوشه های شیرین مهربانی هایت
به سر شاخه های ترد خاطره ...
در برگ برگ دفتر زندگی ام می مانی
تو که از جنس عاطفه ای!
پی نوشت 1 : تقدیم به زهرا
دختری که لحظه هایم در کنارش عطر خوش صداقت می گیرد.
پی نوشت 2: این صدای بارون و
این تصویر بارونی تقدیم به دل مهربون زهرا که عاشق بارونه !
به نام خدایی که همین نزدیکی است
سپــــیدهای سیـــــــــاهپـوش
1
دلت پر از سیاهی شود آسمان!
تازیانه میان تو تاب می خورد
چگونه درد را بر پهلوی خورشید تاب آوردی؟!
............
2
رنگ پریده تر از ستاره ها
صورت ماه بود
وقتی در چاه غربت
برای مرگ خورشید مرثیه می خواند .
.............
3
در که به دیوار نزدیک می شد
مانده ام پهلوی تو را
بیشتر می شکست
یا دل مرا ؟
..........................
4
چاه بیش از همه
می فهمید
پرواز آرزوهای علی را
از میان در و دیوار !
و...
1
دستم به دامن زهرا نمی رسد
پایـم به بـام ثریـــــــا نمی رسد
گم می شوم آری، بدون تو مادر!
این رود پرزدرد، به دریا نمی رسد
.............
2
یاسی ترین گل دنیا ،نرونرو !
زخمی ترین پر عنقا ، نرو نرو!
آتش زدی به عمق وجودم تو نازنین
ای نام تو زعالم بالا، نرو نرو !
............
پ.ن :فقط به امید نگاهت بانو !
پ.ن: برات کربلا از یاس خواهم....
پ.ن: شهادت دختر گرامی پیامبر مهربانی برهمه ی دوستدارانش تسلیت باد !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
بارانــ نم نم ... می بارد
...ومن تکیه کرده ام به
دیوارهای کاهگلی کوچه باغ احساس
نم نم باران ...
وتنفس لحظه ها در هوای نمناک تازگی
وجست وخیز واژه ها ی سربه هوا
پای دیوار تا نیمه خیس خورده ....
نم نم باران
و آرزوهای یاسی رنگ
و خیال مه آلود پرواز
و باور شکوفه های پرتقالی
برای به بار نشستن
.
.
.
.
"باران بند آمده"
با این که ابرها هنوز خاکستری اند..
چه کسی
خاطره ی در بند بودن باران را
نوشته است ؟
رنگین کمان؟!
باران که بند می آید
فقط از بند این جا بودن
رسته است ... همین !
رهایی طعم شیرینی است
حتی در ذائقه ی باران
باران دیگر نمی بارد
تکیه گاه من ، دیواری ویران !
...خاکـــی ، زخمـــــی
هنـــــــوز ایستـــــــاده ام!
طفــــلک واژه ها زیر این آوار
نای نفس کشیدن ندارند
حتی در هوای اقـاقـی
طفلــــــک واژه ها
طفلک ......
پ.ن: ندارد !