به نام او که سبزترین واژه هاست
نَسَــبــت :سبزترین برگ درخت
ریـشـــــه ات : در گـــــــــل ســـرخ
آسـمانت :همه از بال فرشته پُــر پَر
چشمهایـت : شب اســــرار خـــــدا
دستهایت : همه در حال قنوت
تو که از باغ خدا سبزتری،
تو چرا پاییزی ؟!
توچرا...؟!
...
پ.ن : تقدیم به همه ی دوستانی
که احساس پاییزی بودن می کنند !
ومن بـهــــــــــار را در وجودشان
به تماشا نشسته ام !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
من از لب هـای بـی آواز می تـــرسم
من از پــرهای بـی پرواز می تــــرسم
چه زود از خواب من رفتی گلم برگرد !
مـن از رویـای بـی آغـاز مـی تـــرسم
پ.ن :برای پدرم که تکیه گاه دلم بود
...ورفتنش آغاز ویرانی من !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
مثل پرپر شدن کودک برگ
روی دستان درخت
مثل دل خون شدن لاله
به هنگام شکفتن در باد
مثل مایل شدن سمت نگاه خورشید
توی پاییز ، به این سوی زمین ،
مثل گل کردن یخ ، روی دستان علف
در پگاه دی ماه
مثل پاییز و زمستان در من
فصل ها می آیند ، روزها می گذرند
غنچه ها می شکفند ، شاخه ها می شکنند
ریشه اما برجاست ،
زندگــــی در جریان...
زندگی ....می گذرد ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
از حریــم دل من تا حــــرمت راهی نیست
من شب تارم و غیر از تو سحرگاهی نیست
جاده ها تنگ و هـــمه بن بـــست اند
جز به پهنای نگاه تو ، گذرگاهی نیست
درد و غــم می رود از خانه ی دل، می دانم
پشت گلدسته ی زرد حرمت ،آهـی نیست
چشم هایم به تمنای نگاهت به در است
چشم هایی که دگر بسته به درگاهی نیست
لب حوض دل من ای همه خوبی بنشین!
که بغیر از رخ تو ، توی دلم ماهـــ ی نیست
به نام خدایی که همین نزدیکی است .
هر روز که دریچه ی دل بزرگ و مهربانت را
به روی کودکان معصوم کلاست می گشایی
و گهر های علم و عاطفه می پراکنی ، روز توست ..
روز وروزهایت مبارک ! معلم عزیزم !
لقمه لقمه شعر
دست های مهربان تو
در دهان واژگان من
دانه دانه عشق
چشم های پر امید تو
در کویر بی گیاه قلب من
یک چکاوک همیشه شاد
حرف های پر نشاط تو
در فضای غم فزای سینه ام
می ستایمت معلمم
می ستایمت
تا همیشه ،تا ابد
می ستایمت ،معلمم
به نام خدایی که همین نزدیکی است
از هر چه عاشقیست جدا مانده ای دلم!
از کاروان آیــــــــــــنه جا مانده ای دلم!
فریاد شوق بودی و آواز اشتـــــــــیاق
اما هزار حیف !بی صدا مانده ای دلم!
تا کی به ناز و عشوه قدم می زنی ببین!
این قافله گذشت ..کجا مانده ای دلم ؟!
یک آسمان کبوتر عاشق پرید و رفت
از آستان عشق ، جامانده ای دلم!
دیشب که آه تا به سحر قصه می نوشت
دیدم در این سپیده ، رها مانده ای دلم!
دستت به هیچ دامن پاکی نمی رسد
آری هنوز زار و گدا مانده ای دلم!
پ.ن : از دوست خوبم خانم *هور* به خاطر تصحیح این دلنوشته تشکر می کنم .
به نام خدا
لبخندت به دنیا ، لبخند صبر بود و حزن ..خوش آمدی
ای صبر بر قنداقه اش دستی بزن
ای حزن بر غم نامه اش فصلی بزن
ای عشق ساز هم نوایی کوک کن
ای مادر زینب بیا گل بر سر هستی بزن
پ.ن : شکیب را به من بیاموز، ای همه صبوری ...
پ.ن : در بند قافیه و وزن نیستم .. ارادت به بانو این واژه ها را کنار هم چید . امید که بر من ببخشایند .
به نام خدایی که همین نزدیکی است
پهن کرده این دلم
زیر پای خستگی ،
زیر پای این شکستگی
جانماز سبز ِ یادگار ِ مادرم
وسعتش ، طراوتش
طعنه می زند به سبزه زار
بوی یاس می دهد دوباره سجده ام
بوی نرگس و اقاقی و انار
مست می شود رکوع
در سماع می شود قیام
پرشکوفه می شودقنوت
باز قاصدک نشسته در کنار من
یک سبد خبر ، ترانه ، گل
باز بوسه میزند بهار
روی دانه های تسبیح وجود
باز می چکد سُرور
روی لحظه های آبی نماز
............
پ.ن 1:و من صبر را می آموزم ... که عشق بدون صبر بی معناست
پ.ن 2 : لینک پ.ن 1 رو از دست ندید ..یه کم طولانیه ولی زیباست .
به نام خدا
ستاره می فروخت آسمان
سپیده می خرید ، کولی زمان
و در میان گیرو دار معرکه
دلی شکسته، داد می کشید :
درد می خرم غزل غزل
آه می خرم نفس نفس
زخم های عاشقانه می خرم
من شراره ، من شراره می خرم !
پ .ن: واجعل قلبی بحبک متیماً
به نام خدا
آسمان بی رنگ است
دل باران تنگ است
....
وکسی آیا هست
گل برای دل باران ببرد ؟
یک سبد نور برایش به تمنا بخرد ؟
..وکسی آیا هست ؟
اشک از چشم ترش پاک کند ؟
مثل کوه ، آینه را عاشق پژواک کند ؟
نکند پنجره ها
غرق در حس فراموشی فردا باشند ؟
نکند آینه ها
مست از عطر هم آغوشی گل ها باشند ؟
دل باران تنگ است
وکویر از تپش دلهره ها پر رنگ است ...
دل باران تنگ است ...
پ. ن: راستی باران دلتنگی هایش را کجا می شوید ؟
پ .ن: به گمانم فقط دریا ...