من خانه ی دو پرنده ام !
کبوتری بر شانه ی من آشیانه کرده ؛
هوای پرواز را درسرم می پروراند
و یک قناری خوش آواز که قفسش را
بر شانه ی دیگرم آویخته ...
من لانه ی دو پرنده ام
که بر منظره ای بارانی
میان آسمان و زمین بنا شده ام !
خداکند
که پرواز را به خاطر بیاورد
قناری !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
آغاز امامت مولایمان حضرت مهدی عج بر همه ی عاشقانش مبارک باد
صبح است
دوباره عهد می بندم
و چشم هایم را روی ِعهدهای شکسته ی دیروز می بندم!
آهسته می گویم :
شکستنی است با احتیاط....... !
....وبسته ی عهد امروز را هم اینگونه می بندم !
پ.ن : العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
پروانگی اش را فراموش نمی کند
پروانه ای که
بالهایش زخمی است !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دست سرد باغبان خودش،
قصدجان ریشه کرده بود !
تیزی تبر ، زردی خزان بهانه بود !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
تقدیم به برادر شهید حسن کاسبان ،
همسایه ای که امید دارم از شفاعتش بی بهره نمانم .
قلبت برای دل سپردن ، یک جهان جا داشت
دنیای چشمانت همیشه رنگ پـروا داشت
پروانه ی جانت سفـرکرد، آسمــــــــانی شد
جایی که سیمرغ آشیان، خورشید ماوا داشت
به نام خدایی که در این نزدیکی است
میلاد امام رئوف مبارک
می روم درصحن جامع ،
اندکی دور از هیاهو
روی سنگ مرمرین ِحرم ضامن آهو
سفره ای از جنس یک دل
می گشایم روبرویش
کوزه ای از آب باران
تازه باریده زچشمم
می گذارم روی سفره
می نشینم رو به سویش !
یک دل و یک کوزه باران
در بهشتی در خراسان
می شود آقا که باشی
روی این سفره تو مهمان ؟
................
صحن جامعت کجاست؟
چشم های من برای دیده بوسی ِ پای زائران تو
فرش نو گشوده است !
.......
پا به پای لحظه ها
در حریم صحن جامعت ،می روم به عرش کبریا
این زمین مشهدالرضا ست یا که خانه ی خدا ؟
...
پ.ن : شرم گناه نمی گذارد جلوتر بیایم
توی همین صحن جامع می نشینم
کاش تو این چند قدم را ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
از آتشی گذشته ام
ولی نه به سلامت !
از اول هم نه ابراهیم بودم ،نه سیاوش
ولی آنچه در آن گام نهادم ، همان بود : آتــش
..قول گلستان که نداده بودی ،
داده بودی ؟
سوختــــــن را
گداختــــــن را
تاب می آوردم
بی تابی ام اما از خاکسترهاست
ســـــرد ،بر بــاد !
پ.ن :... فکیف اصبر علی فراقک
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دل پر از اشتیاق است ،
دست پر از نیاز ..
روح دلش لک زده ،
برای یک پرواز
و ...بال !
و بالِ خسته ،شکسته ،
وبالِ گردن ِ این عقاب ِ سرگردان !
مـــــــرا به کـ ـــ ـوه برگردان!
به آسمان ،به بلندی
مرا به قله های روشن و رنگی
مرا به اوج پـــــریدن
مرا به ســـــربلنــدی
مـــــــرا به کـ ـــ ـوه برگردان!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
مراقب بعضی چیزها باید بود
مثلا بغضی که توی گلویت نشسته است
نکند ناگهان سُر بخورد و برود پایین ،
ودر دلــــت جا خوش کند !
دل جای خوبی برای بغض نیست ....
به نام خدایی که در این نزدیکی است
یادت که شد پیدا
رگهای من دریا
دریای من غوغا!
..............
من گذرگاه تمام بادهای عالمم
چه کسی به این سرعت
هوای مرا گرم و سرد می کند ؟!
........
چندروز پیش از دریای یاد تو
چند تایی خاطره تبخیر شده بود
ابرهایی بالای سر شهر ایستاده اند!
.........
به چیدنش سقوط
به بوییدنش صعود
سیــــب!