به نام خدا
هشتمین روز از دومین ماه زمستان بود ، آدینه ای دلگیر ، میان ندبه های در گلو مانده ی من ،
تو آهنگ سفر کردی . .. و من ناگهان تنها میان کولاک نبودنت ، زمینگیر شدم .
یکسال است ناباورانه به دنیایی نگاه می کنم که تو در آن نیستی ..
وفقط تو می دانی وخدا و من ، که در این یکسال چه بر من گذشت !..
اینک اما بگذار سکوت کنم .... بگذار اشک هایم را ، بغض هایم را ، همه ی دلتنگی هایم را سکوت کنم .
بگذار سکوت کنم به احترام مولای بزرگواری که در پنج سالگی ، پدری بیست وهشت ساله از کف داد ..
راستی هشتمین روز ربیع بود .. وآدینه ای دلگیر ..
بگذار سکوت کنم پدر جان ! می دانم گریستن در مصیبت های ائمه را دوست داشتی ..
پس بگذار برای مولایم بگریم .. .
پ .ن 1: ...
پ.ن2 : پدر یکسال است که رفته است ..و اما خدا همیشه بوده وهست ...
و فرشته هایی به مهربانی دوستانم ، برای تسکین آلام من فرستاده است ..
پس هر چه حمد است برای خداست.