سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

هشتمین روز از دومین ماه زمستان بود ، آدینه ای دلگیر ، میان ندبه های در گلو مانده ی من ،

تو آهنگ سفر کردی . .. و من ناگهان تنها میان کولاک نبودنت ، زمینگیر شدم .  

یکسال است ناباورانه به دنیایی نگاه می کنم که تو در آن نیستی ..

وفقط تو می دانی وخدا و من ، که در این یکسال چه بر من گذشت !..

اینک اما بگذار سکوت کنم ....  بگذار اشک هایم را ، بغض هایم را ، همه ی دلتنگی هایم را سکوت کنم .

بگذار سکوت کنم به احترام مولای بزرگواری که در پنج سالگی ، پدری بیست وهشت ساله از کف داد ..

راستی  هشتمین روز ربیع بود .. وآدینه ای دلگیر ..

بگذار سکوت کنم پدر جان !  می دانم گریستن در مصیبت های ائمه را دوست داشتی ..

پس بگذار برای مولایم بگریم .. . 

 

پ .ن 1:  ...

پ.ن2 :  پدر یکسال است که رفته است ..و اما خدا همیشه بوده وهست ...

 و فرشته هایی به مهربانی دوستانم ، برای تسکین آلام من فرستاده است ..

پس هر چه حمد است برای خداست. 



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ یکشنبه 90/11/9ساعت 12:0 صبح نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا