به نام خدا

به روز هایت رنگ شب بزن !  به شب هایت بیرق سیاه بیاویز !

به دل غروب هایت، خون بپاش !به چهره ی سپیده دمانت ، ماتم ببار!

به لحظه هایت لباس عزا بپوشان !به پیشانی ثانیه هایت سربند "یا حسین" ببند.

ای ماه خون!  می دانم آماده ای برای آمدن ...اما آرام گام بردار

نفس عالم در سینه حبس شده است.هوای روزهای تو ،همه را هوایی کرده است. 

آن روزها که شتاب داشتی ، برای رساندن حسین (ع) بود به قربانگاه عشق..

برای رساندن لب های زینب (س) بود به رگ هایی که رسول خدا(ص) با همه ی عظمتش نتوانسته بود آن را ببوسد.

..آن روزها خدا تو را انتخاب کرده بود تا تاریخ در لحظات سنگین وغمبارت ،

باوفاترین موجود عالم را به جهانیان معرفی کند. 

امروز اما کمی درنگ کن...

بگذار این بار ثانیه ها از من بگذرند واندوه خود را در سیاهی وجودم بریزند

شاید که تطهیر شوم ..

بگذار پاسخ هل "من معین "ام را از کسی بگیرمکه فریاد "هل من ناصر"ش بی جواب ماند....



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ چهارشنبه 90/9/2ساعت 3:26 عصر نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا