به نام خدایی که در این نزدیکی است
دلتنگ لحظه هایی هستم که از چارچوب قاب تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید می آمدی و
همه چشم می شدیم و گوش...! تا تو لب به سخن بگشایی .
امواجی که لبخندت را میان ما می آوردند ،
آیا هیچ وقت قصه ی محبت ما را برایت روایت می کردند ؟
دست که برایمان تکان می دادی ،
قاصدک ها از سرانگشتانت آزاد می شدند
تا خبر بهار را به سرزمین قلبهامان مژده دهند
نگاه نافذت که از راه می رسید ،
راه بر هر چه بدی است بسته می شد ،
کدام خوشبختی از این بالاتر که دست تقدیر مرا در زمانه ای نشاند ،
که تو نفس کشیدی و ایمان را فریاد کردی ؟
پ.ن :
در این روزهای که یاد امام و شهدا فضای وطن را پر کرده ، سخت دلتنگ امامم ،
"چون که گل رفت و گلستان شد خراب
|
|