به نام خدایی که در این نزدیکی است
ابرها می گذرند
نرم و آهسته ،
آرام و بی صدا...
ابرها، تازگی ها مرا نمی بینند
ستارگان را پنهان می کنند
و روی ماه را می پوشانند
و قله های احساس مرا لمس نمی کنند !
فریادی از عمق وحودم
خیز برمی دارد :
"من ساختمان ده طبقه نیستم
من کوهم ! کوهی پر از احساس !"
و باز برمی گردد و پژواکش در من می پیچد ،
بی آنکه ثمری داشته باشد .
کاش کمی دست از آسمان می شستند
و دستهای زمین را می شستند
این ابرها که خبری از باران ندارند!
پ.ن : ابرهایی که باران ندارند ، فقط آسمان را تیره می کنند :(