به نام خدایی که در این نزدیکی است
شهر را توده ای از سردی یخ
بارش برف سپید
موجی از ابر پراکنده ی درد
در خودش پیچانده !
چه کسی می گوید
حال گل ها خوب است ؟
میوه ها
شوق رسیدن دارند ؟
در و دیوار همه سیمانی است
آه گفتم دیـــــــــــوار !
داد از این فاصله ها
همه ی منظره ها آجری اند
همه ی پنجره ها آهنی اند
وتنفس سخت است !
شعرها بی وزن اند
وغزل ها بی روح !
چه کسی می گوید
که سپیدند همه آینه ها ،
که زلالند همیشه سینه ها ؟
روزگاری قصه ،
این قَدَر شیرین بود
می شنیدم هردم :
آبــــــــــــــــــ یعنی رود !
چشــــــمه یعنی نـــور !
کـــــــوه یعنی مــرد !
گـــــــــــل یعنی زن !
نقطه چین ،یعنی من !
......... یعنی من !