سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

جویـــــــــــــــ بارم!

بارم همه روشنی است 

دَم از نفس سپیده دم گرفته ام 

چشمانم را

درست  در سر چشمه شسته ام 

دستانم ترنم علفزارها را لمس کرده است 

دلم نسبتی عجیب با دریا دارد 

ابهام یاسی رنگ صبح را

بارها و بارها به تماشا نشسته ام 

سرگرمی ام  گوش کردن به زمزمه ی ریشه هاست 

هر وقت دلم می گیرد 

پَر باران را انگار آتش زده اند 

می آید و می شوید و 

می برد همه ی دلتنگی های مرا 

سفر، همسفر روزها و شبهای من است 

خوب می دانم که..

زمان جرعه جرعه ی مرا می دزدد

...خیالی نیست !

هرکس آواز مرا بشنود 

یاد لالایی های دریا برای مرجانهای سپید  می افتد 

بازی با کودکان احساس را دوست دارم 

مدام در من سنگ می اندازند 

موج می گیرم 

آرام می شوم دوباره ... 

آن ها هم انگار عشقشان فقط اینست 

که برگهای زرد وسبز واژه را

به سوی من پرتاب کنند

آنوقت کمی جلوتر آنها را خیس خیس 

از من بگیرند 

گنجشک ها ی تشنه ی امید 

در لحظه های من آب می خورند !

کسی به من آموخته است 

از کنار لانه ی مورچه ها آرام بگذرم 

صخره های سیاهی مرا نمی ترسانند 

 اما تب می کنم وقتی مجبورم 

بالهای زخمی اندیشه ای را 

بر روی دستهایم تشییع کنم ...

گریه می کنم با هوهوی باد 

برای مرگ قاصدک های بی خبر !

هرروز ، اقیانوس ، آرام مرا می خواند

مرداب ها هم با نیلوفر وسوسه ها

دام می گسترانند.

زهی گمان باطل !

من نفس درسپیده دم کشیده ام 

من همنشینی ماه را چشیده ام  

چگونه راهم را به سوی مرداب کج کنم؟ 

من که پیغام زلال چشمه را برای دریا می برم!

پ.ن :

هیچ وقت از نوشته های طولانی خوشم نمیومده

 حق دارید تا نیمه رهاش کنید . 

پ.ن :امتحان که داری دوس داری هر کاری کنی مگر درس خوندن 

مثلا یه پست بنویسی که انتهایش معلوم نباشد . 

مثل این پست :دی 

پ.ن : تازه دوس داری پ.ن هایش هم از همیشه طولانی تر باشد 

مثل همین پست :)

پ.ن : تازه دوس داری عکس هم دوتا داشته باشه 

مثلِِِِِِِِِِِِِ ....



برچسب‌ها: دلنوشته های جویبار
+ تاریخ پنج شنبه 91/4/8ساعت 2:13 عصر نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا