به نام او که تنها پناه من است
من از سرزمین گل های یخی
از زمهریر بی بهارترین بیشه ها می آیم.
چشم های من خطای دید دارند
دستهایم روشنی نمی کارند
هر چه سبز می کارم
سیاه درو می کنم ..
آبی چه حس غریبی است ..
وقتی سرما رگ هایت را خشکانده است ...
.........
پ.ن : خدااااااای نزدیک من ، چرا دورم از تو؟