زیبایی دست زیبایی را بالا برد
تا عالمی را به تماشای تکثیر نور بنشاند.
غدیر روز تکثیر روشنایی برهمگا ن مبارک باد .
به نام خدایی که در این نزدیکی است
یک روز می رسد که آدم ها لالت می کنند
نه اینکه جرات حرف زدن نداشته باشی
بارها آزاد و رها سخن گفته ای .
بارها شهامت ابراز هر احساسی را آزموده ای .
اما یک روز از راه میرسد که
دوستت دارم ها و دوستت ندارم ها را مثل بغضی سنگین قورت می دهی ،
و زیر سایه ی سکوت زندگی ات را شروع می کنی
و خیال نکنید این روزها ، روزهای بدی هستند
روزهایی که بی دغدغه احساسات و حرفهایت برای خودت هستند ، نه اینکه احساست مرده باشد ؛ فقط خودت هستی و حرفهای نگفته ات ، خوبی این حالت اینست که
دیگر مورد قضاوت قرار نمی گیری ..
کمی بعدتر روزهایی می آیند که می فهمی
همان آدم ها که لالت کرده اند ؛ حتی سردی سکوتت را حس نکرده اند.
آن وقت بهترین دوران عمرت از راه رسیده است.
میخزی درون خودت و در غار تنهایی ات ، تنهاو تنها برای خودت زندگی می کنی .
به نام خدایی که در این نزدیکی است.
بیا مهربان
این بار که بهار می رسد
بذر قاصدک های خوش خبر بکاریم
نگو در این دشت دلتنگی , جز عطش نمی روید
من هر روز منتظرم از شکاف این کوه غم
چشمه های شادی بجوشد و رودهای امید جاری شود .
و از دل این آسمان پر از بغض ,باران های روح افزا ببارد .
و از درز این پنجره ی غبار گرفته , نسیم زندگی بوزد .
بیا مهربان ؛بیش از این امروز و فردا نکنیم .
در دل هر دیوار پنجره ای بسازیم .
و کنار نگاه هر پنجره , گلدانی از اشتیاق بگذاریم .
من هر روز منتظرم شوق از سر این کوچه سر برود
و در تمام شهر سرازیر شود .
من هرروز منتظرم درد کوله بارش را بردارد و از این دشت بگریزد .
خلاصه کنم نازنین ؛
من هنوز منتظرم تو بیایی و روزهای روشن را به یلدای تاریک زندگی هدیه کنی
من هنوز .... من هر روز ... منتظرم !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
نیمه ی ماه خدا موسم شیدایی شد
آسمان دل دنیا چه تماشایی شد
ماه از پنجره ی روشن طاها تابید
روشن از روی حسن این دل سودایی شد
میلاد کریم اهل بیت بر همگان مبارک
به نام خدایی که در این نزدیکی است
برای من سفری باید به درون خودم
تا دوردست های احساسم و
سرزمین های نزدیک اندیشه های دم دستی ام
به سادگی تارو پود دلم
و پیچیدگی نقش های آشفتگی ام
سفری بایدتا فضای مه آلود و رازناک وجودم
سفری برای گذر از چرا ها و چگونگی ها
برای گذر از تنگه های سنگلاخ آرزوهای آبی رنگم
سفری باید برای رسیدن به آن سوی مرز کالی ها و خامی ها
سفری برای کشف افق های تازه ی جغرافیای ذات انسان -خدایی ام
سفری باید برای درک رازهای اتمی ترین انرژی مدفون شده در قلعه های سرگردانی هایم
سفری باید به عمق نگاه های پریشان ذهنم در صورت هستی
سفری به انتهای جاده ی بودن ،
برای ماندن ، باید به سفر بروم !
...و جاده ناپیداست
و سرگشتگی ام دوچندان
به چهار سوی دنیا نمی توانم بدوم
بالی برای پریدن نیست ، پایی برای رفتن ،
آنچه هست تنها حس بارانی چشم ها است
با همه ی تهیدستی ام
هنوز دلم شوق دارد
شوق لازمه ی سفر است اماکفایت نمیکند ...
جذبه ی چشمان تو بی شک مرا میزبان این اشتیاق کرده ،
من ازمیهمانی لحظه های گــُرگرفته ی خواستن می آیم
طنین صدای تو در گوش زمان پیچیده است
و من از دهان هستی تو را می شنوم
که سروده می شوی و خواهش ِتکرار بودنت ،
عطشی است در من ، که دریاها آنرا فرو نمی نشاند !
سفری باید برای من
تا رسیدن به خودم ،به خودی که" تو "شود
و تو خواسته ای که باشد .
و فکر این سفر را هم تو انداخته ای به سرم
باید که برخیزم "کفشهایم ..."؟
کفشهایم را نمی خواهم
پای افزاری همچون دل می خواهم
دلی که زیر پا هم که بود؛ راه نمای باشد !
مهر 92/جویبار
پ.ن : همواره محتاج دعاهای خیرتان هستم
دلـم حال و هــوایی تــــازه دارد
وچشم انداز ، بــی انـدازه دارد
دلم از خستگی هایش گذر کرد
و با مـــــاه تو جانی تــــازه دارد
به نام خدایی که در این نزدیکی است
شرط انصاف نبود ،تو تلافی کردی !
و همان روز که از خانه ی قلبت رفتم
تو هم از کلبه ی بارانی این دل رفتی !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
برای من نگو
که میوه های نوبرانه را دوست نداری
نگو آخرین لقمه ی غذا دلت را می زند ،
وقتی من هنوز میل به خوردن آن دارم .
برای من نگو که
اصلن خوابت نمی آید ،
وقتی من تب دارم .
برای من نگو هیچ دردی نداری
وقتی به دیدنت می آیم .
برای من نگو
تمام باغچه را برای دل خودت می کاری ،
آنهم فقط گل هایی که من دوست دارم !
برای من نگو که تنهایی آزارت نمی دهد ،
درست زمانی که نمی توانم کنارت باشم .
به من نگو سرفه نمی کنی
نگو دلت نمی گیرد
نگو شب های دراز زمستان
روزهای بلند تابستان
بادهای سرد پاییز آزارت نمی دهند
من مادر شده ام . نکند یادت رفته ؟
من همه چیز را می دانم .