سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

چه گناهی داشت 

کوچه ی بن بستی

که تــــــو

آن را ، شاهراه اصلی زندگی ات

پنداشته بودی ؟!!

این بد و بیراه ها را

 نثار قدم هایی کن 

که راه را از چاه نمی شناسند !

 

 

 


+ تاریخ پنج شنبه 93/8/22ساعت 5:31 عصر نویسنده جویبار | نظر

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

مگر نه این که دل به دل راه دارد ؟ 
اگر این طور باشد 
عروسکی پارچه ای که
دستانش همیشه
در دست کودکی های من بود 
و همبازی یک
فیل پلاستیکی ِدم بریده ،
دلش برای من تنگ شده است 
و یک درخت کاج بلند 
که گوشه ی دبستان دخترانه ایستاده بود 
و اجازه می داد بچه ها به او تکیه کنند 
دلش برای من تنگ شده است . 
او حتما یادش هست که چطور 
پوست های چوبی شده اش را به بچه ها می داد 
که روی آسفالت کف حیاط
نقاشی کنند ...و شاد شوند!
و میوه هایش را زیر پای بچه ها می ریخت 
تا وقتی ناظم مدرسه 
آوردن توپ در زنگ تفریح را ممنوع می کرد 
با آن ها وسطی بازی کنیم . 
اگر دل به دل راه داشته باشد 
اگر راست باشد 
حتما بسته های امواج صوتی شاد 
از خنده های بچه ها
جایی در این دنیا رها شده 
که گاهگاهی دلشان برای من تنگ می شود . 
اگر دل به دل راه داشته باشد 
کتاب عروسک چوبی 
و حلزونی که کلم می خورد
و آرزویش داشتن بزرگترین خانه ی دنیا بود ؛
برای من دلتنگ است 
جوی کوچکی هم باید باشد 
که کنار درخت توت بزرگی 
به تماشای گرگم به هوای ما می نشست 
او هم حتما دلش برایم تنگ شده است . 
دل ها حتما به هم راه دارند 
خوب می دانم یک کلکسیون
از کارت های تبریک عید 
با عکس گلها و منظره های زیبا 
همراه با یک دنیا آرزوی خوب 
در پاکتی گوشه ی کمد 
دلشان برایم تنگ می شود . 
اصلا دوره ای به نام کودکی با همه چیزش 
که سالهاست از من دور افتاده 
دلش خیلی برایم تنگ می شود 
دل به دل راه دارد شکی نیست  
مثل دل من و کودکی هایم !

+ تاریخ پنج شنبه 93/7/17ساعت 6:58 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

روزهایی هستند که

دلت گرم است 

آن روزها 

چه فرقی می کند

سرد باشد یاگرم 

روز باشد یا شب ، صبح یا غروب ؟

آن روزها همه چیز تو را دلگرم می کنند ...

روزهایی هستند که

دلـ گرم نیستی 

آن روزها

باز هم فرقی نمی کند

سرد باشد یا گرم 

روز باشد یا شب 

صبح باشد یا غروب ...

آن روزها از همه چیز

سوز وسرما می وزد .

با این حال ، هر کس روزگاری

روزهایی را کشف می کند 

که دلگرم نیست 

اما آنقدر سرگرم است 

که وقت سرخاراندن ندارد 

این جور روزها

نه سردند، نه گرم، نه معتدل !

این روزها نه صبح دارند نه غروب 

 نه روزند نه شب 

روزهایی که خورشید بی اعتنا می تابد

و ماه بی رمق نور می پاشد

اینست که  فصل ها

در آن ها راه ندارند

نه بهار سرسبزی می آورد 

نه پاییز ،عشق !

روزگاری  هرکس

 این روزها راکشف می کند

روزهایی  با پس زمینه ی بیهودگی 

روزهایی به رنگ هیچ!

 

 

 




+ تاریخ سه شنبه 93/7/8ساعت 2:23 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 


بیدار شو دخترم 

خورشید هم اندازه ی ما

سرش شلوغ نیست 

او به زوایای تاریک دنیا کار ندارد 

من و تو اما باید

نور را به تاریک ترین لحظه های زندگی ببریم . 

بیدار شو دخترم 

برای خواب وقتی نداریم !



+ تاریخ جمعه 93/7/4ساعت 5:15 عصر نویسنده جویبار | نظر

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است


هنوز هم پنجره ی زندگی 

رو به وسعت کلاس باز می شود .

هنوز منظره ی نیمکت های چوبی 

از منظره ی جنگل های انبوه 

سر سبزتر است 

دیوارهای کلاس دریچه ای به آسمان است 

و پنجره هایش رو به پرواز باز می شود 

هنوز دسته دسته پروانه های رنگی 

از تخته های سیاه و سفید کلاس 

به پرواز در می آیند 

و اندیشه های معطر  

فضای کلاس را پر می کنند 

هنوز چشم هایی پر از سوال 

پشت میزها 

به انتظار نشسته اند 

ودهان هایی پر از شوق 

ترانه ی دانایی می خوانند !

و من هنوز...

خدا را در کلاس جستجو می کنم

و عشق را از لابلای کتابها بیرون می کشم

و باران را سر مشق می دهم  

و در مقابل هجوم لبخند های بی ریا 

بی دفاع ترینم !

هنوز می خواهم درختی باشم

که پرستو های کلاسم 

روی شانه هایش آشیانه می سازند 

سال هاست آن ها می پرند و می روند 

و من خانه ی صدها آشیانه ام !

هر سال  مهر که از میان فصل ها 

سر بر می آورد 

در من چیزی می جوشد 

مثل رغبتی به دوباره سبز شدن 

مثل حالی که بهار به زمین می دهد 

روییدن و رویاندن !

هنوز هم این حس را دارم 

هنوز ...

 


+ تاریخ شنبه 93/6/29ساعت 5:9 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است

 

گاهی باید به جنگل رفت 

وباید دید که چه  قانونی حاکم است 

و باید دید که درختان

چه آغوشی برای پرندگان گشوده اند 

و زمین برای ریشه ها !

باید گله های بزکوهی را 

در کوهستان دید 

که چقدر هماهنگند 

و دسته های کرگدن که 

چه حرکات ظریفی دارند . 

و گورخرها ، که چقدر درباره ی زندگی خود 

چیز می دانند .

گاهی باید به جنگل رفت 

و از دور پشت بوته ای نشست 

و ساعتها به پلنگ هایی نگاه کرد 

که با هم مهربانند 

وابرهایی را دید

که اگر توان بارش ندارند 

آنقدر فروتن اند 

که خود را به نزدیکی زمین می رسانند 

و دست نوازش بر عطش برگها می کشند 

گاهی باید از جنگل یک بوته تیغ چید 

و خارهای فرو رفته به دستها را

بی هیچ خشم و کدورتی  نگاه کرد 

و ایمان داشت که

این خارها ،این زخم ها 

در مقابل آن زخم های عمیق که 

از آدم ها در دل هست 

چیز قابل توجهی نیست !

گاهی باید سر به کوه و بیابان گذاشت

گاهی باید به جنگل ...


+ تاریخ شنبه 93/6/22ساعت 5:51 عصر نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است

 

درست بر

چهلمین پله 

از زمان 

برفراز تلی از خاطرات درهم

غصه ها ، دردها ، شِکوه ها 

لبخندها ، شادی ها ، شورها 

ایستاده ام 

زمین زیر پاهایم 

سبزدر سبز 

وهوا ، روشن ، آفتابی 

با پیراهنی آبی 

اصلا آبی آسمانی 

درست از جنس آسمان ..

ایستاده ام 

و برای درک زیبایی ها

 چشمان دلم را گشوده ام 

و با تمام وجود می بینم

که روشنایی، آسمان را می شکافد 

و باد نور را می پراکند 

وهیچ سایه ای نیست ..

برفراز این لحظه ها ایستاده ام 

برای ستایش نور 

برای تنفس عشق 

برای نوشیدن هوای تازه 

برفراز این لحظه ها ایستاده ام 

همین لحظه های نزدیک ِبرفراز بودن 

همین لحظه های طلایی 

بر فراز قله های بودن 

و ایستادن 

واین همان زندگی است 

همان لحظه های رنگی  زندگی 

آبی ، سبز ، طلایی !



+ تاریخ دوشنبه 93/6/17ساعت 9:0 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است

این گلدان های خشکیده را

از کنار پنجره ی خاطراتت بردار !

توان دستهای اراده ات را باور کن

با سرانگشتان احساست

رویشی دوباره را لمس کن 

آیا معجزه ی خورشید را ندیده ای 

و طعم مهربانی آب را نچشیده ای ؟!

بیا توی این گلدان بذر زندگی بکار

و امید برویان 

من به دستهای تو ایمان دارم !


پ.ن : تقدیم به دوست عزیزم : م.ن 


+ تاریخ یکشنبه 93/6/9ساعت 12:18 عصر نویسنده جویبار

به نام خدایی که در این نزدیکی است

کودکان غزه روز قدس

تولد کودکان تو مبارک است 

تولد کودکانت را جشن بگیر 

حتی اگر تمام شب گرگها زوزه بکشند 

و تمام روز  به خون کودکانت تشنه باشند!

 

مگر نه این که کودکان تو

میان هلهله ی گلوله ها

و آتش بازی موشک ها ، 

 زاده می شوند ؟

مگر نه این که کودکان تو 

قبل از این که خاک بازی را تجربه کنند

پرتاب سنگ را ...

 

بگذار گرگهای خون آشام

چنگ و دندان نشان دهند 

کودکان تو هر روز متولد می شوند 

تولد کودکان تو، تولد فریادهای بلند است 

 تولد اسطوره های ماندنی است 

 تولد هزار باره ی ایستادگی و مقاومت است 

تولد کودکانت را جشن بگیر 

تولد کودکان تو، تولد روزهای روشن است 

تولد کودکان تو ، تولد درخشندگی و امید است !

تولد کودکانت را جشن بگیر 

حتی اگر شمع وجودشان

قبل از شمع های تولدشان خاموش شود ...

 

پ.ن : ای سرزمین مقدس و مظلوم،

 روز قدس می آییم شاید فریادهای ما

 مرهمی باشد بر زخم های عمیق و مقدس فرزندان تو !


+ تاریخ سه شنبه 93/4/31ساعت 8:23 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

صـــبح ...

این "صبــــح "

عجیب آغشته به

عطر ِگل های ِ پیرهن ِ توست ،

مثل نسیمی که

 ازلابلای ی اقاقی ها

گذشته باشد !

آلبوم تصاویر حضرت مهدی(عج)

پ.ن 1 : کاش در این رمضان لایق دیدار شویم

سحری با نظر لطف تو بیدار شویم

 

پ.ن 2 : مارابه دعا کاش فراموش نسازند

رندان سحرخیزکه صاحب نفسانند.


+ تاریخ چهارشنبه 93/4/11ساعت 11:49 صبح نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا