به نام خدایی که در این نزدیکی است
سال نو مبارک
آهسته از کجا
این مهربان رسید؟
با هدیه ای به دست
با یک سبد امید
همراه چلچله
، همگام با نسیم
مثل طلوع صبح
از پنجره دمید
آرام و بی صدا
یک سطل،رنگ سبز
پاشید روی دشت
پاشید روی بید
هر جا که پا گذاشت
باران سبزه بود
از هر گذر گذشت ،
گل از زمین دمید
در گوش رودها
پچ پچ کنان چه گفت ؟
بر شاخه ها چه خواند
در ریشه ها چه دید ؟
از سمت آسمان
، از انتهای مهر
اسمش بهار بود
، بر قلبمان وزید
اسمش بهار بود ،
بر خانه ها چکید
دل رفت و روی بام
شادی کنان پرید !
پ.ن : حالا که بهار جمعه را برای آمدن انتخاب کرده است ،
تو هم بهار را برای آمدن برگزین که بهار بی تو بی معناست !
پ.ن : سالی سرشار از روشنی و سربلندی برای همه آرزو می کنم .
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دوباره بیا مادرم
کنار آسیا بنشینیم
دلم گرفته بیا درددل بکنیم
کنار سجاده ی دعا بنشینیم
تو از عــــــلی بگو که تنها ماند
من از تنی که روی صـــحرا مـــــاند
دوباره بیا لحظه های مرگ مـــحسن را
برای دختر چارســــــاله ات روایـــــت کــــن
بگو چه کشیدی دمی که تازیانه میخوردی ؟
بگو که گـــــناهت چه بود ماردم ، زهرا
مگــر تو نبودی دختر رسول الله ؟
بگو زشرم آتش و در
بـــگـــو زدرد ورنـــــج هـــــای دلـــت مـــــــادر !
بــگو که کــــینه ها چگــونــــــــــه ســوزانــدت ؟
بگــــو که یــــاس جـــــــــوان خــــانـــه ی مـــــا
چگونه خـــــم شــــــدو نــاگاه پــــــــرپـــر شــد
بس اســت مــــــــادرم نــگو!.. فقـــط بشــنو !
که بـــعد تــــو بـــــابا اســـــیر مـــاتــــــم شـــد
و بعد تو هرشــب مــــــاه کنار چــاه می آمــــد
و ابــــــر روی چـــاه مــــــــی بــــاریـــــــــد ....
و بعد تــو مــــادرحســـن ، چه تنـــــها مــانــد !
حســــــــــین ! آه... حسین ، روی صحرا ماند !
......ســـکوتـــــــــــــــ می کـــــــــنم .....!!!!
درد تازیانه را چشیـــده ای خودت ، مـــــــادر !
سر برادرت اما روی نـــــی ندیده ای مـــــادر !
تـــــــو دیده ای که بــه بابا چه طور تازیانه زدند
ولی ندیده ای که ســــری را به تیغ کینه زدند !
من این همــــــه داغ دیـــــده ام ولـــــی مـــــادر
امــــان زلحـــــظه ای که گوشـــه ی خرابه شام
تو را دوباره به شکل رقــــیه دیـــــده ام مادر ....
بــــیا دوبـــاره کنـــــار مــــــــــن بــنــشـــیـــن !
بــــیا ببــــــیـــن که دلـــــــــم روضه می خواهد
برای تــــــــــو ، پــــدر ،بـــــرادرم ....مـــــــــادر !
دل مـــــن ســـــالهاســـــت گریه می خواهد !
من خانه ی دو پرنده ام !
کبوتری بر شانه ی من آشیانه کرده ؛
هوای پرواز را درسرم می پروراند
و یک قناری خوش آواز که قفسش را
بر شانه ی دیگرم آویخته ...
من لانه ی دو پرنده ام
که بر منظره ای بارانی
میان آسمان و زمین بنا شده ام !
خداکند
که پرواز را به خاطر بیاورد
قناری !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
آی مرد پیر کهنه خر
خاطرات کهنه چند ؟
گوشه های خاک خورده ی دلم
چند خاطره شکسته است
دستهای ترد و نازک دلم
وقت پاک کردنش ببین
زخمی و بریده و شکسته است
در میان این شکسته ها
لکه ی کثیف چند چای تلخ و بی شکر
روی میز صبح های من
ظهرهای خسته و بدون حوصله
زیر سایه ی درخت های گنگ وبی ثمر
چند تا غروب غمزده
بی شکیب و بی هنر
روی بوم روزهای زندگی شتک زده!
پنج طاقچه سحر ،
پرز نامه های بی جواب من به آسمان
هفت جعبه رنگ خشک
چار تا نماز بی رکوع
چند تا سپیده بی وضو
هشت تکه روز بی بهشت
گوشه گوشه ی دلم
مانده و کپک زده
آی مرد کهنه خر بیا
کهنه خاطرات من ببر
گونی بزرگ خود بیار
خاطرات کوچک و بزرگ من بخر
دل برای سال نو
خوب خود را تکانده است
یک سبد شکوفه ی دعا
روی سنگ فرش زندگی
قطره قطره گل چکانده است
به نام خدایی که در این نزدیکی است
آه ! آدم ها
که کنارتان نفس می کشم
و سخت نفس کم می آورم؛
کنار شما هوا شکل هوای تهران است
وقتی باران به فریادش نمی رسد !
آلوده ، سمی... !
آه آدم های فرشته صورت ،
لبخند های مصنوعیتان ،
مرا به یاد گل های پارچه ای می اندازد
بی عطر ، بی زندگی !
نمی دانید
چه قدر سردم می شود
کنار نگاه هایتان !
و چه کویری است
سرزمین صداقت هایتان
و چه خشک است دریای مهربانی تان!
خم می شود قد اعتمادم
در فراق راستی ودرستی حرفهاتان
وترک می خورد شیشه ی احساسم
در یخبندان دورویی هایتان !
و می شکند ساقه ی ترد دلم
در کوران بی معرفتی هایتان !
و گم می شوند رنگ های دنیا
در نگاه سیاه و سفیدتان !
مهربانی هایم حلالتان !
مهربانی صادقانه ای اگر داشتید ...حرامم باد !