به نام خدایی که در این نزدیکی است
تقدیم به دخترکم که امسال همنشین فرشته هاست
تو آسمون فرشته ها ،
صف کشیدن برای ما
تو دستای قشنگشون
ابرای پاره دارن
صد تا ستاره دارن !
سحر میان تو باغچه ها
گل دعا می کارن
وقتی که مغرب میرسه
تو سفره ی افطارمون
نور خدا میذارن
مهمون کوچیک خدا!
دلت پر از ستاره س
تو هم فرشته هستی
لبات نشونی خداس
وقتی که تشنه هستی
چشات شبیه رویاهاس
وقتی گرسنه هستی
امسال که روزه داری
خدا برات یه شعر نو سروده
هی تو رو به فرشته ها نشون میده
وای دلشون نسوزه !!
ببین خدای مهربون میگه :
این بنده ی کوچیک من،
دل بزرگی داره !
تشنگی رو ،
خستگی رو گذاشته زیر پاهاش
تو روزای بلند و داغ ،
چه روزه داره لبهاش !
تو روزای بلند و داغ
روزه صفایی داره
پیش خدا عزیز شدن
چه ماجرایی داره !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
"قایقی خواهم ساخت "
پر ِ گندم، پر ـ گل
پر ِآواز چکاوک ،بلبل
روی دیواره ی آن
قاصدک ها شادند
شاپرک ها خندان
دسته ای سنجاقک
در دوسویش هستند
قایقم را آن ها می برند آن بالا
پیش ابر و خورشید !
پیش باد و باران ...
قایقم را خورشید
می خرد از دل من
می فروشم آن را
قیمتش یک لبخند:)
پ. ن: یک نوشته ی قدیمی تقدیم به دنیای شاد فرزندانم .
پ.ن : وقتی این شعرو برای دخترم خوندم 5 دقیقه بعد این نقاشی رو برام کشید :)
به ابرهایی که شبیه لبخند هستند دقت کنید !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
فوت میکند دخترک....
قایق کاغذی
می دود روی آب ،.....شادمانه!
می خندند چشم ها ، ....کودکانه !
پ.ن :یادش بخیر بچگی هامون ...!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
امروز فرشته ها مدام از تو حرف می زنند
امروز خدا گفته است
پرنده ها برای دلت آواز بخوانند
نیلوفرها در قنوتشان برای تو دعا کنند
ودریا برایت اذان بگوید !
امروز خدا به گل های سرخ گفته است
زیر پایت سجاده پهن کنند
به باران گفته است
تسبیحی به رنگ آبی برایت بسازد
وبه جویبارها
که برای وضویت آب بیاورند
بیا بهترینم،
چشم از نگاه مهربان خدا برندار ،
گوش از زمزمه ی ستاره های آسمان نگیر!
دست از دامن چشمه ها نکش!
به بالهای فرشته لبخند بزن !
خدا جشنواره ی گل های اجابت را
در سجده گاه تو به راه انداخته است !
پ.ن :دخترم نه ساله می شود و لایق بندگی...
خدایا بندگی را تو به او بیاموز من معلم خوبی نیستم !
به نام خدا
یکی بود... ، همیشه بود ...
حتی اگر ندیدیمش !
جوی کوچکی کنار چشمه ، زندگی می کرد
همیشه صبح که میشد
آسمون ، صورتشو ، تو دل اون نگاه می کرد
ماه که از اون ور کوهها می اومد
ابرا رو کنار می زد
با قطره ها بازی می کرد
دل جوی کوچک قصه ی ما
که زلال وآبی بود.. ادامه مطلب...
برچسبها:
کودکانه