هیچ کس به من نگفت پروانه چرا دیگر میلی به گشتن دور شمع را ندارد ؟ چرا بلبل رمقی برای آواز خواندن ندارد؟ چرا عشق به جای آنکه سرخ باشد ، سیاه است؟ چرا بال های کبوتر بسته اند؟ چرا دل ها شکسته؟ هیچ کس به من نگفت باد چرا ابر ها را به این سو نمی آورد ؟ چرا روزها این قدر تیره اند؟ چرا شبهای کویر این قدر روشن است,که ستاره ها دیگر رخ نمی نمایند؟ چرا چشم ها پنجره ای به سوی آبی آسمان نمی گشایند ؟ آری هیچ کس به من نگفت که این همه بی سامانی از چیست؟ اما دلم میگوید:«اندکی صبر ، سحر نزدیک است ...» و کسی خواهد آمد, که بی سر سامانی ما را سامان خواهد بخشید . دلم برای آن روز پر می گشاید.