به نام خدایی که در این نزدیکی است
هنوز هم پنجره ی زندگی
رو به وسعت کلاس باز می شود .
هنوز منظره ی نیمکت های چوبی
از منظره ی جنگل های انبوه
سر سبزتر است
دیوارهای کلاس دریچه ای به آسمان است
و پنجره هایش رو به پرواز باز می شود
هنوز دسته دسته پروانه های رنگی
از تخته های سیاه و سفید کلاس
به پرواز در می آیند
و اندیشه های معطر
فضای کلاس را پر می کنند
هنوز چشم هایی پر از سوال
پشت میزها
به انتظار نشسته اند
ودهان هایی پر از شوق
ترانه ی دانایی می خوانند !
و من هنوز...
خدا را در کلاس جستجو می کنم
و عشق را از لابلای کتابها بیرون می کشم
و باران را سر مشق می دهم
و در مقابل هجوم لبخند های بی ریا
بی دفاع ترینم !
هنوز می خواهم درختی باشم
که پرستو های کلاسم
روی شانه هایش آشیانه می سازند
سال هاست آن ها می پرند و می روند
و من خانه ی صدها آشیانه ام !
هر سال مهر که از میان فصل ها
سر بر می آورد
در من چیزی می جوشد
مثل رغبتی به دوباره سبز شدن
مثل حالی که بهار به زمین می دهد
روییدن و رویاندن !
هنوز هم این حس را دارم
هنوز ...