به نام معشوق
معبود من! معشوق پر شکوه من! حال که مرا شایسته ی وجود دانسته ای وحال که لحظه های زندگی ام به سوی مرگ شتاب گرفته اند؛ حال که چشمانم تار و پود دنیا را جور دیگری می بیند ؛مثل همیشه مرا غرق در بوی نسیم ونور کن! ....یا نور ! یا نورالنور !... ودستانم را از سپیده دم پر کن وبگذار نفس های من تنفس صبح را تجربه کند....والصبح اذا تنفس ..... بگذار دلم در هوای رسیدن قد بکشد و نیلوفر را شگفت زده کند . بگذارکبوتر ها همه از دلم جابمانند ! بگذار گل به لطافت دلم غبطه بخورد.... یا لطیف! .... بگذار واژه ها .....صمٌ بکمٌ عمیٌ را با تمامی وجود تجربه کنند. بگذار در یا به وسعت سینه ام اقتدا کند .....رب اشرح لی صدری...
بگذار خورشید در کنار دلم به تاریکی اش بیندیشد! بگذار بگذرم از این «من » .بگذار تو در دلم باشی ودیگر هیچ1!...
پی نوشت : این جمله برداشتی است از کتاب خدا بود ودیگر هیچ نبود . شهید چمران