به نام او که تمام امیدم به اوست
گفتم: مشغله هایم مرا به ستوه آورده اند!
گفتی: بگذار باری از دوشت بردارم.
گفتم: این ها که ذهنم را پر کرده اند وبر زبانم جاری, چیز های حقیری هستند. دغدغه ی من چیزهای دیگری است.
گفتی:
مرد باید که هراسان نشود!
گفتم: هراسانم از آنچه دلم را مشغول خود ساخته . دغدغه ام دل مشغولی هاست نه مشغله ها!
گفتی: مشکلی نیست که آسان نشود...
گفتم: پس ای خوب ! هر گاه کنار حوض نور وضو گرفتی وبر سجاده ی بندگی نشستی و پنجره ی دلت به سمت خدا باز شد ؛ دعایم کن ! شانه های نحیف دلم طاقت این همه سنگینی را ندارد . از آن مهربان بخواه که باری از دوش دلم بردارد. (ایاک نعبد وایاک نستعین)
...راستی ببخش که واژه هایم خیس اند؛ هوای دلم به شدت بارانی است !.....