سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

گاهی دلت

تنگـــــــ نیست ، 

در تنــگنــاست !

 

پ.ن :بعضی چیزها را آنقدر حس کرده ای که

می توانی در موردش کتاب بنویسی

ولی ترجیح می دهی خلاصه اش کنی 

.

.

.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !

 

 

 


+ تاریخ شنبه 93/10/27ساعت 11:8 صبح نویسنده جویبار | نظر

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

 

قلم را که در دست می گیرم 

قلم دست مرا می گیرد 

به تماشای پروانه ها می برد 

به تماشای طیف های نورانی افق 

به تماشای موسیقی روشن آب 

قلم مرا به شنیدن صدای رنگ ها 

به لمس لطافت واژه ها می برد 

قلم بال من است 

با آن اوج پرواز را حس می کنم 

با قلم ،می شود رها شد 

از سرزمین  خاطره های سرد 

می شود رها کرد 

جــــــان را

در امواج شاد دست های گرم 

قلم را که در دست می گیرم 

تازه می فهمم هوا چقدر ابری است 

رابطه ای باید میان ابرها و قلم باشد 

انگار که قلم ریشه در ابر دارد 

انگار که قلم را در باران آفریده اند  

عطری شبیه اقاقی 

در دفترم می پیچد 

انگار که قلم

همسفر اقاقی ها بوده است !

قلم را که در دست می گیرم 

یادم می آید که خدا چقدر قلم را دوست دارد 

که خدا به قلم سوگند خورده است .

 


+ تاریخ شنبه 93/10/20ساعت 8:58 صبح نویسنده جویبار | نظر

 

به نام خدایی که در این نزدیکی است 

سپیده دم

پشت انبوهی از تاریکی ها پنهان شده بود 

تو پلک گشودی  ، او لبخند زد 

تو لبخند زدی  ، او به دنیا آمد  

خوش آمدی 

ای بهانه ی تمام لبخندهایِ روشنِ هستی ! 


+ تاریخ پنج شنبه 93/10/18ساعت 8:58 صبح نویسنده جویبار | نظر

دعای عظم البلا