به نام خدایی که در این نزدیکی است
همین نزدیکی ها
میان خش خش برگ های پاییزی خاطراتم
یا لبه ی پنجره ای رو به افق های روشن صبح
ویا شاید میان کرت های باغچه ی دلتنگی
یا در انحنای جاده ای مه آلود
در لحظه ی رویش بغضی کشنده
یا خشکیدن لبخندی بر صورت واژ ه ها
یا حتی کناربازیگوشی ماهی های قرمز افکارم
در حوض زندگی
یا در سرخی سیلی سکوت
بر گونه ی گلویم...
همین نزدیکی ها
نه خیلی دور
نه خیلی دیر ...
شعرم را گم کرده ام !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دست سرد باغبان خودش،
قصدجان ریشه کرده بود !
تیزی تبر ، زردی خزان بهانه بود !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
تقدیم به برادر شهید حسن کاسبان ،
همسایه ای که امید دارم از شفاعتش بی بهره نمانم .
قلبت برای دل سپردن ، یک جهان جا داشت
دنیای چشمانت همیشه رنگ پـروا داشت
پروانه ی جانت سفـرکرد، آسمــــــــانی شد
جایی که سیمرغ آشیان، خورشید ماوا داشت
به نام خدایی که در این نزدیکی است
زندگی آسان نیست ،
تو ولی سخت نگیر
چهره ها خندان نیست
تو ولی سخت نگیر
سفره ها را نان نیست
عشق ها از جان نیست
تو ولی سخت نگیر ...!
در جهان عرفان نیست ؟
شهر را سامان نیست ؟
ابر را بـــــــاران نیست ؟...
همه را می دانم
تو ولی سخت نگیر
تو ولی هیچ مگو ی
زندگی را گل من ،مثل یک عطر ببوی !
مثل یک شعر بگو ی ! ،مثل یک قصه بخوان
مثل آواز بدان
من سراپاگوشم
باز هم شعر بخوان !
پ.ن : تقدیم به دوست عزیزم هور
پ.ن : سادگیشو بخشش دوست عزیزم ، اما ساده نخونش !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
مهر را دوباره می توان چشید
در کنار بچه های مدرسه
باز می شود سلام گفت
باز می شود علیک را شنید
از دهان باغ پر چنار مدرسه
دسته دسته روشنی
می شود دوباره کاشت
در زمین سبز مدرسه
می توان دوباره رفت
تا به قله ی امید
تا کنار دشت آرزو
می توان نهال های تازه کاشت ..
می شود دوباره گـُل درو کنیم
از کرانه های تخته های چوبی کلاس
میشود به طاق آسمان
گل زد و شکوفه ریخت
می شود گل ستاره را
باز بی بهانه روی بوم میزها کشید .
مهر یاد روزهای خوب کودکی است
یاد روشن معلمان
یادشان بخیر و تازگی
تا همیشه جاودانه باد
راه روشن معلمی!
پ.ن : با این که سالهاست معلم هستم .
اما هنوز همان احساس کودکیم را به مهر ماه دارم .
یاد همه ی همکلاسی ها و معلمهای مهربانم بخیر !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
میلاد امام رئوف مبارک
می روم درصحن جامع ،
اندکی دور از هیاهو
روی سنگ مرمرین ِحرم ضامن آهو
سفره ای از جنس یک دل
می گشایم روبرویش
کوزه ای از آب باران
تازه باریده زچشمم
می گذارم روی سفره
می نشینم رو به سویش !
یک دل و یک کوزه باران
در بهشتی در خراسان
می شود آقا که باشی
روی این سفره تو مهمان ؟
................
صحن جامعت کجاست؟
چشم های من برای دیده بوسی ِ پای زائران تو
فرش نو گشوده است !
.......
پا به پای لحظه ها
در حریم صحن جامعت ،می روم به عرش کبریا
این زمین مشهدالرضا ست یا که خانه ی خدا ؟
...
پ.ن : شرم گناه نمی گذارد جلوتر بیایم
توی همین صحن جامع می نشینم
کاش تو این چند قدم را ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
دل من ..
....
مثل یک گلدان است
مثل یک تنگ بلور
می نشانم آن را
گوشه ای در لب حوض
گل در آن می کارم
ماه می رویانم
شمعدانی ها را
یک به یک می خوانم
دل من هر روزی
چای با پنجره ها می نوشد
صبح را می فهمد
دست در دست نسیم
همه ی باغچه را می کاود
پا به پای گل سرخ
عطر می افشاند
دل من با زیتون
نسبتش نزدیک است
سرخی اش مثل انار
دل من لبریز است
دل من گلدان است
گل در آن می کارم
ماه می رویانم
نکند بشکنی اش
گل من می خشکد
ماه من می میرد !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
بیهوده متهم اند
تمام سنگ های عالم
به بی احساس بودن
به دلسنگ بودن !
و اگر نبود این سکوت سنگین ،
و این موسیقی بی کلام ،
از پس فزیادهای در گلو مانده شان،
می شد فهمید که چه قدر
مظلومند سنگها !
وقتی سنگ هایی هستند..
آنقدر دلنازکند ،
که به سیلی آرام رود می شکنند
و دلشان هزار پاره می شود !
و سنگ هایی هستند که
وقتی به سوی آب پرتاب می شوند
غوغا می کنند ،
موج راه می اندازند
تا ماهی ها رابرای دوری از خطر ،
خبر کنند
وهستند سنگهایی که آنقدر دلسوزند
که مدام سرمان به آنها می خورند
تا سر به راه شویم ،
سنگدل بودن اتهام بزرگی است
برای سنگها !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
به نام خدایی که نمی دانم چیست ؟
همان خدایی که همیشه ،
همیشه در این نزدیکی است
به نام او که بهترین رفیق من است
به یاداو که نسیم است
جان تازه به این تن است
به نام او که جز به نام بلندش آرامش نیست
و در تن این روزهای من ،دریغ ! ، آسایش نیست
قسم به نام بزرگت که خسته ام از دنیا
قسم به نقطه ی آغاز عشق ، بای بسم الله !
قسم به مهربانی ات ، قفس تنگ است
وشیشه های بلورین ِ قلب ِ خسته ی من ،
شکسته ازهجوم بی وقفه ی سنگ است
قسم به اسم های بزرگت
که واژه ها لالند ،
برای گردن شکسته ای چون من ،
درست عین وبالند !
قسم به عزتت ، عزیزترین ِ منی
قسم به رافتت که بهترین منی !
به قیل و قال من نگاه نکن در این دنیا
عزیزترین ! تو بهترین ،تو بهترین ، تو بهترین ِمنی !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
ابرها می گذرند
نرم و آهسته ،
آرام و بی صدا...
ابرها، تازگی ها مرا نمی بینند
ستارگان را پنهان می کنند
و روی ماه را می پوشانند
و قله های احساس مرا لمس نمی کنند !
فریادی از عمق وحودم
خیز برمی دارد :
"من ساختمان ده طبقه نیستم
من کوهم ! کوهی پر از احساس !"
و باز برمی گردد و پژواکش در من می پیچد ،
بی آنکه ثمری داشته باشد .
کاش کمی دست از آسمان می شستند
و دستهای زمین را می شستند
این ابرها که خبری از باران ندارند!
پ.ن : ابرهایی که باران ندارند ، فقط آسمان را تیره می کنند :(